فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

بنی هاشم

فرزندان علی بن ابیطالب

فرزندان حسن بن علی

فرزندان حسین بن علی

فرزندان عبدالله بن جعفر و زینب بنت علی

فرزندان عقیل ابن ابیطالب

یاران حسین بن علی

اگر افراد بنی هاشم را به این عدد بیفزاییم، شمار کشته‌شدگان کربلا به ۱۳۶ نفر خواهد رسید. و با ذکر نام قیس بن مسهر صیداوی، عبدالله بن بقطر و هانی پسر عروه که قبل از واقعه کربلا و در کوفه کشته شدند، شمار آنان از آغاز ماجرا تا پایان ۱۳۹ نفر خواهد بود.

توضیح

این فهرست شامل ۱۴۰ نفر می‌باشد که بیشترین تعداد برآورد شده‌است و منابع دیگر تعداد کمتری در حدود ۱۰۸ نفر یا بیشتر را نقل کرده‌اند.

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، شیردلان کربلا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:31 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

این مقاله برگرفته از چند کتاب ارزشمند می باشد که شامل بخش های اصلی حوادث پس از واقعه عاشورا می باشد و هدف از نگاشتن این مقاله این است که مخاطب یک تصویر تقریباً جامع و کامل از حوادث پس از واقعه عاشورا در ذهن خود جای دهد. و سعی شده که از زمان حرکت کاروان اسرا (اهل بیت علیهم السلام) تا زمان بازگشت ایشان به مدینه از دیدگاه کتب مقاتل بررسی گردد که این مقاله دارای چند بخش اصلی از جمله: مقدّمه، بخش های اصلی (خروج سرها از کربلا به سوی کوفه، خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه و...) و اهداف و نتایج می باشد.

مقدمه :
 

در این مقاله موضوع مورد بررسی، حوادث پس از واقعه عاشورا است که از آن گونه موضوعاتی است که کمتر مورد بررسی قرار گرفته و اهتمام کامل به آن نشده است. اهمیت این مقطع از تاریخ از آن جهت است که اگر این مقطع از تاریخ کربلا ثبت و ضبط نمی شد و اگر این مقطع از تاریخ حادث نمی گشت، الآن به طور قطع و یقین اثری از آن حادثه بزرگ و سرنوشت ساز بشری نبود، چرا که خطاب های رسوا کننده حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت سجاد علیه السلام در کوفه و شام و در مجلس یزید و ابن زیاد پرده از حادثه ی عظیم کربلا برداشتند و باعث شدند که چهره واقعی حکومت جور آن زمان را به مردم بشناسانند و نیز این حادثه را از حیطه ی آن مقطع زمانی خارج کردند و آن را یک حادثه جاودان و همیشگی و جهان شمول کردند.
این مقاله در پی بررسی حوادث پس از واقعه عاشورا از نگاه مقاتل معتبر نگاشته شده و سعی گردیده است که از زمان پس از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام تا زمان بازگشت اهل بیت علیهم السلام به مدینه و اتفاقات و جریان های به وجود آمده در این مقطع زمانی مورد بررسی قرار گیرد، چرا که این قسمت از تاریخ حادثه کربلا مظلوم واقع گردیده و کمتر مورد عنایت نویسندگان، محققان و پژوهشگران قرار گرفته است و نقاط مبهم و نه چندان روشنی از این مقطع تاریخی در ذهن مخاطبان و اردتمندان اهل بیت:می باشد و بعضاً سؤالاتی از این مقطع تاریخی از طرف مخاطبان مطرح گردیده که سعی شده به این سؤالات پاسخ داده شود و زوایای روشنتری از حوادث پس واقعه عاشورا به تصویر کشیده شود. البته در کتب مقاتل این قسمت از تاریخ به صورت بعضاً پراکنده به چشم می خورد. هدف و سعی نگارنده این است که تقریباً تمام حوادث و وقایع پس از حادثه عاشورا را به صورت جامع و کامل جمع آوری نماید شاید بتواند به این وسیله علاوه بر به ثمر رساندن زحمات نویسندگان مقاتل، ذره ای از مصیبت عظمای این حادثه را به مخاطبان انتقال دهد. انشاءالله که مورد مقبول حق تعالی واقع گردد.

خروج سر ها از کربلا
 

راوی می گوید: عصر عاشورا، ابن سعد سر شریف و مبارک امام حسین علیه السلام را به خولی و حمید ابن مسلم ازدی داد تا آن را نزد عبید الله ابن زیاد ببرند، سپس فرمانی صادر کرد که بقیه سر ها را که متعلق به اصحاب و خاندان حسین علیه السلام بود را بشویند سپس آن ها را همراه شمر و قیس ابن اشعث و عمرابن حجاج به کوفه فرستاد، آن ها سر ها را برداشته و به سمت کوفه حرکت کردند. ابن سعد روز عاشورا و روز یازدهم محرم نیز در کربلا بود. سپس کسانی که از خاندان و عیال امام حسین علیه السلام باقی مانده بودند را برداشت و از کربلا خارج شد.(1)
هنگامی که ابن سعد به اتفاق اسیران به طرف کوفه کوچ کردند گروهی از بنی اسد که در منطقه غاضریه سکونت کرده بودند به قتلگاه شهیدان آمده بر اجساد پاک آنها نماز خواندند و امام حسین علیه السلام را در محلی که اکنون مرقد شریف آن حضرت است دفن کردند و علی اکبر را در پایین پای مبارک دفن کردند و نیز در پایین پای مبارک قبری حفر کردند و اجساد پاک شهیدان را که در راه یاری حسین علیه السلام سر از بدنشان جدا و آنان را آماج تیرها و نیزه ها کرده بودند، در آن دفن کردند و بدن پاک حضرت قمربنی هاشم علیه السلام ا در محلی که کمر حسین علیه السلام شکسته و دل رسول خدا صلی الله علیه و آله را داغدار ساخته و سر راه غاضریه قرار گرفته و هم اکنون محل طواف فرشتگان است دفن کردند.(2) به محض خروج عمرسعد از کربلا عده ای از قبیله ی بنی اسد آمدند بر آن اجساد مطهر نماز خواندند. سپس آن ها را به همین صورت که الآن می باشد دفن نمودند.(3) طبری و شیخ ابن نما روایت کرده اند از نوار، زوجه خولی که گفت: آن ملعون سر آن حضرت را به خانه آورد و در زیر رختشوی خانه جای داد و به طرف رختخواب خویش رفت. من از او پرسیدم چه خبری داری؟ بگو! گفت: سر حسین را آوردم، گفتم وای بر تو، مردم طلا و نقره می آورند تو سر حسین علیه السلام فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله را می آوری؟ به خدا سوگند که سر من و تو در یک بالین جمع نخواهد شد، این جمله را گفتم و از رختخواب خارج شدم.(4) و در نزد آن رختشوی خانه رفتم که سر مطهر در زیر آن بود و نشستم، پس سوگند به خدا که پیوسته می دیدم که نوری مثل عمود از آنجا تا به آسمان کشیده شده بود، و مرغان سفید را می دیدم که در اطراف آن سر پرواز می کردند تا آنکه صبح شد و آن سر مطهر را خولی به نزد ابن زیاد برد.
چون عمر سعد سر امام علیه السلام را به خولی سپرد دستور داد تا دیگر سر ها را که هفتاد و دو تن به شمار می رفت از خاک و خون پاک کردند و به همراهی شمر و قیس ابن اشعث و عمر ابن حجاج برای ابن زیاد فرستاد. به قولی سر ها را در میان قبائل کنده و هوازن و بنی تمیم و بنی اسد و مردم مذحج و سایر قبائل تقسیم کرد، تا به نزد ابن زیاد ببرند و به این وسیله به دربار او نزدیک شوند و خود آن ملعون بقیه آن روز و شب را آنجا بود و روز یازدهم را تا وقت ظهر در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز خواند و همگی را به خاک سپرد و چون روز از نیمه گذشت،] عمر سعد دستور داد که دختران پیغمبرصلی الله علیه و آله را با چهره های نمایان، بی مقنعه و بدون معجر بر شتران بدون جهاز سوار کنند. بر گردن حضرت سجاد علیه السلام غل و زنجیر سنگینی زدند و ایشان را مانند اسیران ترک و روم بردند.[(5) هنگام عبور از قتلگاه زن ها با نظر به بدن مبارک امام حسین علیه السلام و شهدا به صورت های خود لطمه زدند و با صدای صیحه مانند ندبه کردند.
شیخ ابن قولویه با سند معتبر از حضرت سجاد علیه السلام روایت کرده که به رائده فرمود: هنگامی که روز عاشورا فرارسید مصیبت های بزرگی بر ما وارد شد. پدرم، برادران و سایر اهل بیت او کشته شدند، سپس حرم محترم زنان مکرمه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار کردند تا به کوفه بفرستند، پس به سوی پدر و سایر اهل بیت او که در خاک و خون آغشته گشته و بدنهای پاک و مطهر آنها بر روی زمین افتاده بود نظر کردم و این در حالی بود که کسی متوجه دفن ایشان نشده بود؛ این امر آنقدر برای من ناگوار بود که احساس کردم سینه ام تنگ شده و نزدیک بود جان از بدن من خارج شود .
عمه ام زینب سلام الله علیها وقتی مرا در این حال دید پرسید: که این چه حالتی است که در تو می بینم ای یادگار پدر و مادر و برادران من، گویی می خواهی جان تسلیم کنی؟! گفتم ای عمه! چگونه جزع و اضطراب نکنم در حالی که می بینم سید و آقای خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل بیت خود را با تنی آغشته به خون در این بیابان افتاده اند و تن ایشان عریان و بی کفن است و هیچ کس متوجه دفن آن ها نیست و مثل اینکه ایشان را از مسلمانان نمی دانند.
عمه ام گفت: «از آنچه می بینی دل نگران مباش جزع مکن! به خدا قسم که این عهدی بود از رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی جد و پدر و عموی تو و رسول خدا صلی الله علیه و آله مصائب هر یک را به ایشان خبر داده! به درستی که حق تعالی در این امت از جماعتی پیمان گرفته که فراعنه ی زمین ایشان را نمی شناسند، لکن نزد آسمان ها معروفند که ایشان اعضای از هم جدا و اجساد در خون طپیده شهدا را دفن می کنند و در زمین طفّ بر قبر پدرت سیدالشهدا علیه السلام علامتی نصب می کنند که اثر آن هرگز از بین نمی رود و به مرور ایام و لیالی محو و نابود نمی گردد، یعنی مردم از اطراف و اکناف به زیارت قبر مطهرش بیایند و او را زیارت نمایند، هرچند که سلاطین کفر و ستمگران در محو آثار آن سعی و کوشش نمایند ظهور آن قبر زیادتر می گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد رفت»(6)
بعضی عبارات سید ابن طاووس در آتش زدن خیمه ها و آمدن اهل بیت علیهم السلام در روز عاشورا به قتلگاه را در روز یازدهم نقل کرده اند؛ ذکر آن مناسب است. چون عمر سعد(ملعون) خواست زن ها را به سوی کوفه حرکت دهد امر کرد آنها را از خیمه بیرون کنند و خیام محترم را آتش زنند، پس خیمه های اهل بیت علیهم السلام را آتش زدند. شعله آتش بالا گرفت؛ فرزندان پیغمبر صلی الله علیه و آله وحشت زده با سرو پای برهنه از خیمه ها بیرون دویدند و لشکر را قسم دادند که ما را از قتلگاه امام حسین علیه السلام گذر دهید. پس به طرف قتلگاه حرکت کردند، چون نگاه ایشان به اجساد پاک شهیدان افتاد، فریاد و شیون کردند و سر و روی را با مشت و سیلی خراشیدند.
راوی می گوید به خدا سوگند فراموش نمی کنم زینب دختر علی علیهماالسلام را که برای برادر خویش گریه می کرد و با صوتی حزین و قلبی مجروح ندا می داد که: این حسین توست که با اعضای پاره در خون خویش آغشته است. اینها دختران تو اند که ایشان را اسیر کرده اند .
یا محمداه! این حسین توست که قتیل اولاد زنا گشته و بدن مطهرش بر روی خاک افتاده و باد صبا بر او خاک و غبار می پاشد واحزناه! واکرباه! امروز مانند روزی است که جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات کرد. ای اصحاب محمد صلی الله علیه و آله! اینک ذریه پیغمبران شما را مانند اسیران می برند.(7) موافق روایت دیگری می فرماید: یا محمداه! این حسین توست که سرش را از قفا بریده اند و عمّامه و رداء او را غارت کرده اند. پدرم فدای آن کسی که سراپرده اش را از هم گسیختند، پدرم فدای آن کسی که که لشکرش را در روز دوشنبه غارت کردند، پدرم فدای آن کسی که با غم و غصّه از دنیا رفت، پدرم فدای آن کسی که با لب تشنه شهید شد، پدرم فدای آن کسی که ریشش خون آلود است و خون از او می چکد، پدرم فدای آن کسی که جدّش محمد مصطفی صلی الله علیه و آله است، پدرم فدای آن کسی که به سفری نرفت که امیدش برگشتنش باشد و مجروحی نیست که جراحتش معالجه شود. حضرت زینب سلام الله علیها از این نوع جملات را برای برادر، ناله کنان بیان می کرد، تا آن که دوست و دشمن از ناله ی او نالیدند، و سکینه بدن پاره پاره ی پدر را در آغوش گرفت و شیون و ناله ای کرد که در دل سنگ سخت را پاره می کرد. می گریست و ناله می کرد.
روایت شده است که آن زن پاک دامن بدن پدر را رها نمی کرد، تا آنکه جماعتی از اعراب جمع شدند و او را از بدن پدر جدا کردند. در مصباح کفعمی آمده است، که سکینه گفت: «که چون پدرم کشته شد آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم. حالت اغماء و بیهوشی برای من روی داد، در آن حال شنیدم پدرم می فرمود: شیعیان من! اگر آب گوارا نوشیدید، پس مرا یاد کنید و زمانی که از غریبی یا شهیدی شنیدید، برای من گریه کنید.»
سپس اهل بیت علیهم السلام را از قتلگاه دور کردند و آنها را بر شتران برهنه به تفصیلی که گذشت سوار کردند و به طرف کوفه روانه کردند.(8)

به سوی کوفه
 

فرمانده ی سپاه اموی، روز عاشورا و فردای آن روز را در کربلا ماند و دستور داد سر های دیگر شهیدان راه حق را مانند سالارشان حسین علیه السلام از پیکر ها جدا کردند. آنگاه هفتاد و دو سر را ]در لهوف هفتاد و هشت سر نقل شده[ به وسیله فرمانده های سپاه همچون: شمر، قیس ابن اشعث، عمر ابن حجاج، عزره ابن قیس به سوی کوفه روانه کرد و آنان، آن سر ها را نزد ابن زیاد بردند. آنگاه به حمید احمری دستور داد: ندای کوچ سر دهد و دختران و خواهران حسین علیه السلام و کودکانی را که به همراه آنان بودند، همه را به همراه سید الساجدین علیه السلام که در بستر بیماری بود، با خود به سوی کوفه حرکت دهند.
قره ابن قیس تمیمی می گوید: من هرگز لحظات عبور زینب سلام الله علیها از کنار قتلگاه را فراموش نخواهم کرد، به ویژه آن موقعی که دختر فرزانه ی فاطمه سلام الله علیها بر پیکر به خون خفته برادرش حسین علیه السلام عبور کرد.(9)

خطبه امام سجاد علیه السلام در کوفه
 

کوفیان با مشاهده کاروان اسرا، منقلب شده و شروع به گریه و زاری نمودند و نوحه ها سر دادند؛ در این حال امام سجاد علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «آیا این شما هستید که نوحه سرایی می کنید و گریه سر داده اید، پس چه کسی ما را کشت؟»(10)
حضرت سجاد علیه السلام با اشاره ای به مردم آن ها را ساکت کرد و پس از حمد و ثنای خداوند، پیامبر را نام برد و چنین فرمود: «ای مردم! هر کس که مرا شناخت که به من معرفت دارد و مرا می شناسد و آنکه نمی شناسد بداند که من علی پسر حسین فرزند علی ابن ابیطالب هستم. من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند، من پسر کسی هستم که او را با کینه در کنار شطّ فرات سر بریدند و همین افتخار برای او کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامه ها نوشتید و در این کارتان حیله و نیرنگ نمودید؟ با او پیمان ها بسته و بیعت نمودید، امّا به جنگ او برخاستید. ننگ بر نظر و رأیتان باد! با چه چشمی می توانید به صورت رسول خدا صلی الله علیه و آله نگاه کنید؟ آنگاه که آن حضرت از شما بپرسد: «شما از امّت من نیستید؛ زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید!» راوی می گوید: صدای مردم به هوا برخاست، آن ها خطاب به هم می گفتند: نابود شده اید و بی خبرید!
سپس حضرت علیه السلام فرمودند: «خداوند بیامرزد کسی را که به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسول او و اهل بیت آن حضرت حفظ کند. زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله برای همگی ما اسوه و الگوی نیکویی است.» کوفیان همگی گفتند: ای پسر رسول خدا! ما همگی گوش به فرمان و مطیع تو می باشیم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروی تو ایم. ما به تو علاقه داریم. هر امر و دستوری که داری بگو، خداوند تو را رحمت کند. ما می جنگیم با دشمن تو و صلح می کنیم با دوستان تو، مسلّم بدان که ما از یزید که خداوند او را لعنت کند، بازخواست خواهیم کرد و از هر کس که نسبت به تو و ما ستم نموده بیزاری می جوییم!!!
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «هیهات هیهات! ای مردم حیله گر! هرگز به خواسته های نفسانی خود نخواهید رسید، آیا می خواهید مرا نیز همچون پدرانم که از پیش فریب دادید، فریب دهید؟!
به خدای شتران رهوارِ سفر حج، سوگند می خورم که این امر هرگز صورت تحقق به خود نمی گیرید. هنوز جراحت دل ما بهبود و التیام نیافته است، شما همین دیروز بود که پدرم را به همراه اهل بیتش به شهادت رسانیدید.
هنوز که هنوز است مصیبت داغ رسول خدا و مصیبت پدرم و پسران پدرم، فراموش نشده است. هنوز که هنوز است این درد راه گلوی من را بسته است و این غم و غصّه ها در دلم در حال جوشش و غلیان است.(11) من از شما تقاضا می کنم که نه با ما باشید و نه علیه ما.»

اجتماع کوفیان بی وفا
 

کاروان اسرای اهل بیت علیهم السلام در حالی که عمر سعد پیشاپیش آن ها حرکت می کرد به راه خود ادامه دادند تا آنکه به نزدیکی شهر کوفه رسیدند، کوفیان برای تماشا و دیدن اسرا جمع شدند.

ما اسیران آل محمدیم
 

راوی می گوید: یکی از زنان ساکن کوفه از بلندی (که بر اسیران اشراف داشت) سر برآورده و گفت: شما اسرا متعلق به کدام خاندان هستید؟ آن ها گفتند: ما اسیران آل محمد صلی الله علیه و آله هستیم. زن با شنیدن این کلام از پشت بام پایین آمده، سپس هرچه چادر و مقنعه داشت جمع نموده، آن ها را به ایشان داد تا خود را بپوشانند.(12)

مردان کاروان اسارت
 

راوی می گوید: همراه زنانی که به اسارت گرفته شدند، امام علی ابن الحسین علیهماالسلام نیز بود، آن حضرت از شدت مریضی و بیماری، لاغر و رنجور و ضعیف شده بود، مرد دیگر این کاروان حسن ابن حسن مثنی بود. او در ظهر عاشورا برای عمو و امام خویش امام حسین علیه السلام بسیار جان فشانی نمود و بر تیغ شمشیر و زخم نیزه ها بردباری کرد اما به علّت جراحات بسیار که بر پیکر مطهرش وارد شده بود ناتوان گشته و او را درحالی که نیمه جانی داشت از میدان جنگ خارج نمودند.

فرزندان امام حسن مجتبی علیه السلام
 

نویسنده کتاب مصباح می گوید: حسن ابن حسن مثنی در راه یاری امام حسین علیه السلام در ظهر عاشورا جنگید و هفده نفر را کشت و در حالی که هجده جراحت و زخم بر بردنش وارد شده بود از پای درآمد.
دایی حسن (اسماء ابن خارجه) که در کربلا حضور داشت او را برداشته، به کوفه برد و تحت درمان و مراقبت قرار داد تا آنکه سلامت خود را به دست آورد، سپس او را به مدینه بازگردانید. زید و عمرو، دو تن از فرزندان امام حسن علیه السلام بودند که آنان نیز جزو کاروان اسرا بودند.

سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در جمع کوفیان
 

حضرت زینب سلام الله علیها با دست مبارک خود به مردم اشاره ای نمود، یعنی سکوت کرده و خاموش شوید! با اشاره حضرت زینب سلام الله علیها ، نفس ها در سینه ها حبس شد و حتی زنگ شتران از حرکت بازایستاد، سپس آن حضرت سلام الله علیها فرمودند: حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سلام و درود بر پدرم حضرت محمد صلی الله علیه و آله و خاندان طیب و برگزیده او باد. اما بعد، ای اهل کوفه! ای گروه دغل باز و بی وفا! آیا برای مصیبتی که بر ما واردشده است می گریید؟! چشمه ی اشکتان خشک نشود و ناله هایتان تمامی نپذیرد! مثل شما مثل آن زنی است که پس از تابیدن رشته های خود آن ها را باز می کرد.
(ای کوفیان! شما) جز سخن بیهوده و گزاف و ناپاک و سینه های مالامال از کینه و خشم و ظاهری چون کنیزان چاپلوس و باطنی چونان دشمنان سخن چین، چه فضیلت دیگری را دارایید؟! شما همانند سبزه ای هستید که در میان زباله ها و منجلاب ها رشد کرده یا همانند نقره ای هستید که برای آراستن قبور مردگان استفاده می شود.
بدانید و آگاه باشید که بد توشه ای را برای آخرت خویش از پیش فرستادید؛ زیرا که شما دچار خشم و غضب الهی شده و در عذاب او جاویدان خواهید ماند. آیا گریه می کنید و شیون و زاری بر پا کرده اید؟! آری! به خدا سوگند که باید بسیار گریه کنید و کمتر شاد شوید، زیرا دامان شما آلوده به ننگی شده که هرگز نمی توانید آن را بشویید.
چگونه می توانید خون پسر خاتم انبیاء و معدن رسالت را از دامان خود پاک کنید؟! خون سید و آقای جوانان اهل بهشت را ؟! و پناهگاه نیکانتان را ؟! و ملجأ حوادث ناگوارتان را ؟! و مناره ی حجتتان را؟! و پیشوا و رهبر قوانین را؟!
بدانید و آگاه باشید که بد جنایتی مرتکب شدید! از رحمت الهی به دور باشید! بمیرید که تلاش ما را بیهوده ساختید! دستانتان بریده باد، در معامله ای که کردید، زیانکار شدید و به غضب الهی دچار شدید و ذلت و بیچارگی را برای خود رقم زدید.
وای بر شما ای کوفیان! آیا می دانید که جگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره پاره کردید و پرده نشینان حرمش را آشکار نمودید؟ آیا می دانید که چه خونی را از او ریختید و چه اندازه حرمت او را شکستید؟! (13)

سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد
 

راوی می گوید: ابن زیاد در قصر خود نشسته بود و به همه مردم اذن ورود داد، دراین حال سر شریف امام حسین علیه السلام را وارد مجلس کردند و او را مقابل ابن زیاد نهادند. بانوان و دختران حرم حسینی را نیز وارد مجلس نمودند.
حضرت زینب سلام الله علیها دختر بزرگوار حضرت علی علیه السلام به صورت ناشناس در گوشه ای از مجلس نشسته بود. ابن زیاد سؤال کرد: این زن چه کسی است؟ گفتند: این زن، دختر امام علی علیه السلام است. ابن زیاد روی به آن پاک دامن سلام الله علیها نموده و گفت: شکر خدا که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «فاسق آن کسی است که رسوا شد و دروغگو شخص بدکار است، که ما نیستیم!»
ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که که خداوند شهادت را برایشان رقم زده بود و آنان نیز به سوی خوابگاه و آرامگاه ابدی خود شتافتند و به همین زودی، خداوند میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود، در آن دادگاه بنگر که پیروز واقعی چه کسی است؟ مادرت در عزایت گریه کند ای پسر مرجانه!»
ابن زیاد به اندازه ای خشمگین و عصبانی شد که قصد کرد که حضرت زینب سلام الله علیها به قتل برساند. عمرو ابن حریث خطاب به آن ملعون گفت: او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه و کیفر نمی کند!
ابن زیاد به حضرت زینب سلام الله علیها گفت: خداوند دل مرا از کشتن حسین علیه السلام و خاندان تو که مردمی سرکش بودند، شفا بخشیده و شاد نمود. حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «به جان خودم سوگند می خورم که توبزرگ خاندان مرا کشتی و ریشه مرا خشکاندی! اگر دل تو با این چیز ها شفا می یابد، باشد.» ابن زیاد گفت: این زن چه موزون و با قیافه سخن می گوید، به جان خودم سوگند که پدرش نیز مردی بود شاعر و قافیه پرداز! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «ابن زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار است؟»
نگاه ابن زیاد متوجه امام علی ابن الحسین علیهما السلام شد و گفت: این کیست؟ گفتند او علی پسر امام حسین علیه السلام است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین علیهما السلام را نکشت!؟ امام سجاد علیه السلام علیه السلام فرمودند: «من برادری داشتم که نام او نیز علی ابن الحسین علیهما السلام بود و این قوم او را کشتند!» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت!
امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خداوند است که جان ها را هنگام مرگ آنها می گیرد و کسانی را که نمرده اند به هنگام خواب قبض روح می فرماید.» ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز جرأت داری که جواب مرا بدهی؟! این را بیرون برده و گردنش را بزنید! حضرت زینب سلام الله علیها به محض شنیدن این فرمان (قبیح) فرمودند: «ابن زیاد! تو که دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشتی، حال اگر می خواهی او را بکشی پس مرا نیز همراه او بکش!»
امام علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «عمه جان آرامش خود را حفظ نما و ساکت باش تا من با او صحبت کنم.» امام سجاد علیه السلام سپس به ابن زیاد نگریست و فرمود: «ای پسر زیاد! آیا مرا با کشتن تهدید می کنی؟ آیا هنوز نمی دانی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه ی بزرگواری ماست!»(14)
ابن زیاد نگاه عجیبی به عمه و برادر زاده نموده گفت: در عجبم از خویشاوندی و مهرپیوندی ایشان؛ به خدا سوگند گمان می کنم زینب دوست می دارد هرگاه قرار شود برادر زاده ی او را بکشم او را با وی به قتل برسانم. آنگاه گفت: دست از او بردارید و بیماری و ناتوانی برای بیچارگی او کافی است.(15)

گرداندن سر شریف امام حسین علیه السلام در کوفه
 

از زید ابن ارقم روایت شده وقتی که آن سر مقدس را عبور می دادند من در خانه ی خویش بودم و آن سر را بر نیزه کرده بودند. چون مقابل من رسید، شنیدم که این آیه را تلاوت می فرماید:
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كاَنُواْ مِنْ ءَايَاتِنَا عجََبًا»(16)
سوگند به خدا که موی بر اندام من برخاست و صدا زدم که یا ابن رسول الله! امر سر مقدس تو والله از قصّه ی اصحاب کهف و رقیم عجیب تر است. روایت شده که به شکرانه قتل حسین علیه السلام چهار مسجد در کوفه بنیان کردند. نخستین را مسجد اشعث نامیدند، دوم مسجد جریره، سوم مسجد سماک، چهارم مسجد شبث ابن ربعی لعنهم الله و به خاطر این بنیان ها شادمان بودند.(17) سپس ابن زیاد دستور داد که سر شریف امام حسین علیه السلام را در کوچه ها شهر کوفه بگردانند.(18)
راوی می گوید: ابن زیاد بالای منبر رفته، پس از حمد و ثنای الهی در ضمن سخنرانی خویش گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پیروز نمود، او که یاور امیرمؤمنان(یزید ملعون) و پیروانش بود، دروغگو پسر دروغگو را کشت!!! تا ابن زیاد این سخن را گفت قبل از این که بتواند کلام دیگری بر زبان جاری کند، عبدالله ابن عفیف ازدی که از برگزیدگان شیعه و از زهّاد زمان بود و دو چشم راست و چپش یکی را در جنگ صفّین و دیگری را در روز جنگ جمل از دست داده بود، از جای برخاست، او کسی بود که پیوسته در مسجد اعظم کوفه به سر می برد و تمامی روز را تا شب به نماز مشغول بود، او خطاب به ابن زیاد گفت: «ابن زیاد! دروغگو و پسر دروغگو تو هستی و پدر تو و کسی که تو را بر ما گماشته و پدر نابکار اوست. ای دشمن خدا! آیا فرزندان رسول خدا را می کشی و بر بالای منبر مسلمانان اینگونه سخن می گویی!؟» راوی می گوید: ابن زیاد خشمگین شده و بانگ برآورد که: چه کسی این سخنان را گفت؟
عبدالله گفت: «من بودم ای دشمن خدا ! آیا فرزندان پاک و مطهری که خداوند هرگونه آلودگی را از آنان دور ساخته می کشی و فکر می کنی که با وجود این مسلمان را نیز می باشی؟
ای وای(بر این مصیبت) کجایند مهاجرین و انصار تا از امیر طغیانگر تو یزید که خود و پدرش(معاویه) به زبان پیغمبر جهانیان لعنت شده اند، انتقام بگیرند؟!»
راوی می گوید: خشم ابن زیاد زیاد شد تا اندازه ای که رگ های گردنش متورم شده و گفت: این مرد را نزد من آورید! نوکران ابن زیاد برای انجام دستور او دویدند تا عبدالله را دستگیر نمایند. در این حال بزرگان قبیله ازد که از پسر عموهای عبدالله می شدند نیز به پا خواستند و عبدالله را از دست مأموران ابن زیاد گرفته و او را از مسجد خارج ساخته و به خانه اش رسانیدند.(19)
] ابن زیاد چون توان مبارزه با ایشان را نداشت صبر کرد تا شب فرارسید، آنگاه فرمان داد تا عبدالله را از خانه بیرون کشیدند و گردن زدند، سپس بدنش را در سبخه(زمین شوره زار) به دار آویختند. [(20)
ابن زیاد گفت: بروید این کور ازد را که خدا نور را از دلش برده همچنان که از دیده اش برده نزد من آورید. به منزل او رفتند و چون قبیله ازد مطلع شدند با قبائل جمع شدند تا از او دفاع کنند و خبر به ابن زیاد رسید. او هم قبائل مضر و یمن را جمع آوری کرد و به فرمانده ای محمد ابن اشعث به جنگ آنها فرستاد. راوی می گوید: نبرد سختی درگرفت و جمعی عرب کشته شدند و اصحاب ابن زیاد خود را به در خانه عبدالله رسانیده و آن را شکستند و میان خانه رفتند و دخترش فریاد می زد از آنچه دوری می کردی به سرت آمد و لشکر آمدند؛ گفت: نترس شمشیر مرا بده. شمشیرش را به او داد و از خود دفاع می کرد و رجز می خواند. دخترش می گفت: پدرجان کاش مرد بودم و امروز مقابل تو با این نابکاران و کشنده های عترت نیکان می جنگیدم، لشکر از هرطرف او را محاصره کرده بودند و او از خود دفاع می کرد و کسی به او دست نمی یافت و از هر سو می آمدند، دخترش به او خبر می داد تا لشکر زیاد شدند و او را در تنگنای محاصره گذاشتند و دخترش فریاد زد که پدرم را احاطه کردند و او یاوری ندارد. و او شمشیر خود را می چرخانید. راوی می گوید: حمله را ادامه دادند و او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند و ابن زیاد به او گفت: حمد و سپاس خدایی را که تو را رسوا کرد.
عبدالله گفت: ای دشمن خدا ! برای چه مرا رسوا کرد؟ ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا ! درباره عثمان چه می گویی؟
در جوابش گفت: ای پسر بنده علاج و زاده مرجانه، دشنامی هم به او داد، تو به عثمان ابن عفان چکار داری که خوب کرد یا بد، اصلاح کرد یا تباه، خدای تبارک و تعالی سرپرست خلق خویش است و میان آن ها و عثمان به عدالت و حق حکم می کند. تو از پدرت و خودت و از یزید و پدرش از من بپرس. ابن زیاد گفت: به خدا از تو نمی پرسم، تا با غصّه بمیری. عبدالله گفت: اَلحَمدُلله رَبِّ العَالَمِینَ، من از خدای خود درخواست کرده بودم که شهادت را روزی من کند پیش از آن که مادر تو را بزاید و از خدا خواسته بودم آن را به دست بدترین خلق خود و مبغوضترین آنان نزد او بنهد و چون چشمانم کوره شده بود ناامید بودم و اکنون بحمدالله پس از نا امیدی آن را به من روزی کرد و دانستم که دعای همیشگی مرا اجابت کرده است. ابن زیاد گفت: گردنش را بزنید، گردن او را زدند و در سبخه او را به دار آویختند.(21)

سر شریف امام حسین علیه السلام در کاخ ابن زیاد
 

عبیدالله ابن زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگاه شد، مردم کوفه را از خاص و عام اذن داد. لاجرم مجلس او از حاضر و آغاز کننده مجلس، پر شد، آن گاه امر کرد تا سر حضرت سیدالشهدا علیه السلام را در مجلس حاضر کنند، پس آن سر مقدس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدس بسیار شاد شد و تبسم نمود و او را قضیبی در دست بود که بعضی آن را چوبی گفته اند و جمعی تیغی رقیق دانسته اند. سر آن قضیب را به دندان ثنایای حضرت امام حسین علیه السلام می زد و می گفت: حسین را دندان های نیکو بوده. زید ابن ارقم که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله بود، در این هنگام پیرمردی گشته، در مجلس آن ملعون حاضر بود، چون این صحنه را دید؛ گفت: ای پسر زیاد ! قضیب خود را از این لب های مبارک بردار، سوگند به خداوندی که جز او خداوندی نیست، من مکرر می دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله بر این لبها که موضع قضیب خود کرده ای بوسه می زد. این را گفت و بسیار گریست. ابن زیاد(ملعون)گفت: خدا چشمهای تو را بگریاند، ای دشمن خدا ! آیا گریه می کنی که خدا به ما فتح و نصرت داده است؟!
اگرنه این بود که که پیرفرتوت (سالخورده و خرف شده) گشته ای و عقل تو زایل شده می فرمودم تا سر تو را از تن جدا کنند. زید که چنین دید، از جا برخاست و به سوی منزل خویش شتافت.(22)

در راه شام
 

پس از این رویداد ها ابن زیاد سر مقدس امام حسین علیه السلام را با سه نفر به سمت یزید فرستاد و دستور داد تا زنان و کودکان را آماده سفر کنند و بر گردن علی ابن الحسین علیهماالسلام غل و زنجیر بزنند و آنها را همراه شمر و محفر ابن ثعلبه به دربار یزید حرکت دهند.(23)
ابن زیاد سر مطهر را به زحر بن قیس داد و سر اصحاب هم به او داده شد و او را نزد یزید فرستاد و ابو برده بن عون ازدی و طارق ابن ابی ظبیان و جمعی از اهل کوفه را با او روانه کرد تا بر یزید وارد شوند.(24) راوی می گوید: پیر مردی نزدیک اسرا آمد و خطاب به حرم حسین و بانوان آن حضرت که کنار مسجد ایستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شما را به قتل رسانید و هلاک نمود و با کشته شدن مردان شما، شهرها را امنیت بخشید و امیر مؤمنان را بر شما مسلط ساخت!
حضرت امام علی ابن الحسین علیهماالسلام به او فرمود: «ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟» پیرمرد گفت: آری! حضرت فرمودند: «آیا معنای این آیه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏»(25) را می دانی؟بگو ای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز این که با خویشاوندان من نیکی نمایید؟» پیرمرد گفت: آری! این ایه را درقرآن خوانده ام.
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خویشاوندان پیغمبر، ما هستیم. ای پیر مرد! آیا در سوره بنی اسراییل خوانده ای که: «حق خویشاوندان و نزدیکان را ادا نما؟»
فرمودند: «آن خویشاوندان و نزدیکان (که مراد آیه می باشد) ماییم، ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده ای: « بدانید هرآنچه به عنوان غنیمت و سود می برید، خمس آن متعلّق به خدا و رسول او و نزدیکان رسول خدا می باشد.»؟
پیرمرد گفت: آری! حضرت امام سجاد علیه السلام به او فرمودند:« ماییم خویشان و نزدیکان حضرت پیامبر، آیا این آیه را خوانده ای:« همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و ناپاکی را از شما خاندان دور کرده و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»
پیرمرد گفت: آری! این آیه را نیز خوانده ام! حضرت امام سجاد علیه السلام فرمود: « ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلتشان نازل نمود.» راوی گفت: پیرمرد سکوت نمود، در حالی که آثار پشیمانی در چهره اش نمایان بود، پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟
حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: «به خدا سوگند، بی هیچ شکّ و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حقّ جدم رسول خدا که همان خاندانیم.»
راوی گفت: پیرمرد گریست، عمّامه خود را بر زمین کوبید، سپس رو به آسمان کرد و گفت: بارخدایا! من بیزاری می جویم از دشمنان جنّی و انسی آل محمّد. پیرمرد به حضرت گفت: آیا هنوز راه توبه برای من باز است؟!
حضرت فرمودند: « آری! اگر توبه نمایی، خداوند نیز توبه تو را خواهد پذیرفت و تو با ما خواهی بود.» او عرض کرد: من توبه می کنم! هنگامیکه این جریان به گوش یزید رسید، دستور داد تا او را بکشند.(26)
طبری به نقل از نویسنده «طبقات» و او نیز از «مالک ابن اسماعیل» و او از «سهل ابن شعیب» و او از پدرش و او نیز از «منهال» آورده است که: در شام بر چهارمین امام نور عبور کردم و حال او را پرسیدم، او فرمود: از مرد کهنسالی چون تو بعید است که از وضعیت ما آگاه نباشی. اگر نمی دانی بدان که: ما در این جامعه شرایطی مانند شرایط بنی اسراییل در استبداد فرعونیان داریم که قرآن می فرماید: « ِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم‏»(27). در استبداد اموی کار ما به جایی رسیده است که با ناسازاگویی به سالار ما امیر مؤمنان بر فراز منبر ها و خطبه های نماز جمعه به دشمنان ما تقرب می جویند.
آنگاه فرمود: «منهال»! قریش به برکت وجود گرانمایه پیامبر، خود را از همه جهان عرب برتر شمرد و جهان عرب به برکت خورشید جهان افروز رسالت، خود را برتر از مردم گیتی شناخت و جهانیان نیز به این شکوه و برتری اعتراف کردند. و با اینکه طبق معیار آنان (که محمد صلی الله علیه و آله را مایه فخر و مباهات و بـرتـری عـرب و قریش مـی دانند) ما که فرزنـدان او هسـتیم
و او از ماست، از همگان برتریم، اما همین قریش، هستی و حقوق ما را نیز غارت کرده و کار را به جایی رسانیده اند که حقوق انسانی ما را نیز رعایت نمی کنند. آری! این حال و روز ما در استبداد اموی است.(28)

ورود اهل بیت علیهم السلام به مجلس یزید پلید
 

یزید ملعون چون از ورود اهل بیت علیهم السلام به شام آگاهی یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد و از آن طرف اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله را با سر های شهدا علیهم السلام در دروازه دارالاماره برای درخواست اجازه حاضر کردند و نگاه داشتند. نخست زحر ابن قیس (لعنه الله) که مأمور بردن سر حضرت حسین علیه السلام بود اذن گرفت و بر مجلس یزید (پلید) داخل شد. یزید (لعنه الله) از او پرسید: وای بر تو خبر چیست؟ گفت یا امیرالمؤمنین! بشارت باد ترا که خدایت فتح و نصرت داد. به درستی که حسین ابن علی علیهما السلام با هجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند. ما بر او عرض کردیم: جانب صلح و صلاح را رها نکند و سر به فرمان عبیدالله ابن زیاد فرود آورد و اگر چنین نمی کند، مهیای جنگ شود. ایشان اطاعت عبیدالله ابن زیاد را قبول نکردند و جانب جنگ را اختیار نمودند. پس صبحگاه که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان حمله کردیم و با شمشیر برهنه بر ایشان حمله ور شدیم و سرهای ایشان را با شمشیر ها از بدن جدا کردیم پس سوگند به خدا یا امیرالمؤمنین! با اندک زمانی که ناقه را نهر کنند تمام آنها را با تیغ کشتیم و اول تا آخر ایشان را گردن زدیم. یزید لحظه ای سر را به زیر انداخت و گفت: اگر حسین را نمی کشتید من از کردار شما بیشتر خشنود می شدم.
شیخ مفید رحمه الله فرمود: حضرت سید سجاد علیه السلام در بین راه شام با هیچ کس از آن کافران که همراه سر مقدس بودند صحبت نکرد(29) و یزید گاهی با گفتن این نوع کلمات شاید می خواست به مردم بفهماند که من به قتل حسین دستور ندادم و راضی به آن نبودم و گروهی از اهل تاریخ گفته اند که چون خبر ورود اهل بیت علیهم السلام به یزید رسید، او در قصر خود با دیدن سرهای به نیزه ابیاتی را خواند و مراد آن ملحد اظهار کفر و زندقه و کیفر خواستن از رسول صلی الله علیه و آله بوده یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله پدران و خویشان مرا در جنگ بدر کشت، من خونخواهی از اولاد او نمودم.
از معصوم علیه السلام روایت شده که چون سر مطهّر امام حسین علیه السلام را به مجلس یزید (ملعون) آوردند، مجلس شراب برپا کرد و با درباریان خود شراب، زهرمار می کرد و با ایشان شطرنج بازی می کرد و شراب به یاران خود می داد و می گفت: بیاشامید، که این شراب مبارکی است، که سر دشمن ما نزدمان گذاشته شده است و شاد و خرم گردیده ام و ناسزا به حضرت امام حسین و پدر و جد بزرگوار او علیهم السلامگفت و هر مرتبه که در قمار بر حریف خود پیروز می شد، سه پیاله شراب زهرمار می کرد و ته جرعه شومش را پهلوی تشتی که سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند، می ریخت.(30)
به روایت شیخ جلیل، علی ابن ابراهیم القمی از حضرت صادق علیه السلام آمده که چون سر مبارک حضرت سیدالشهداء را با حضرت علی ابن الحسین و اسرای اهل بیت علیهم السلام بر یزید وارد کردند، او گفت: ای علی ابن الحسین! حمد، خدایی را که کشت پدرت را. حضرت فرمود: لعنت خدا بر کسی که کشت پدر مرا؛ یزید چون این جمله را شنید خشمگین شد و فرمان قتل آن حضرت را داد. حضرت فرمود: اگر مرا بکشی، پس دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله صلی الله علیه و آله را چه کسی به منزلگاهشان برگرداند در حالی که محرمی جز من ندارند، پس یزید سوهانی خواست و شروع کرد به سوهان کردن غل جامعه که بر گردن آن حضرت بود. سپس یزید این آیه را خواند: « وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثير »(31) یعنی گرفتاریهایی که به مردم می رسد به سبب کار های خودشان است و خدا از بسیاری درمی گذرد. حضرت فرمود: این آیه درباره ی ما نیامده بلکه آنچه درباره ما نازل شده این است: « ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في‏ أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها »(32)
مضمون آیه این است که: نمی رسد مصیبتی به کسی در زمین و نه به جان های شما انسان ها مگر آنکه در لوح محفوظ نوشته شده است. پیش از آنکه خلق کنیم انسان را تا که افسوس نخورد بر آنچه از دست ایشان رفته و شاد نشود برای آنچه به دست آورد، پس حضرت فرمود: مایییم کسانیکه چنین هستند. یزید (ملعون) فرمان داد تا آن سر مبارک را در تشتی در پیش روی او نهادند و اهل بیت علیهم السلام را در پشت سر او تا به سر حسین علیه السلام نگاه نکنند.
حضرت سجاد علیه السلام چون نگاهش به سر مقدس افتاد پس از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود و چون نظر حضرت زینب سلام الله علیها بر آن سر مقدس افتاد بی طاقت شد و گریبان خود چاک داد و باصدای حزینی که دل ها را مجروح می کرد ندبه آغاز نمود. پس یزید خبیث پلید ساکت بود، سپس صدای زنی هاشمیه که در خانه یزید(پلید) بود، به نوحه و ندبه بلند شد و حاضران بار دیگر گریستند و یزید بی حیا از این کلمات به هیچ وجه متأثر نشد و چوب خیزرانی خواست و به دست گرفت و بر دندان های مبارک آن حضرت می زد و اشعاری را می سرود.(33) چون ابو برزه ی اسملی که حاضر مجلس بود و او یکی از صحابه ی رسول صلی الله علیه و آله بود، دید که یزید (خبیث) چوب بر دهان مبارک حضرت حسین علیه السلام می زند، گفت: ای یزید(لعین) وای بر تو! آیا دندان حسین علیه السلام را با چوب خیزران می زنی؟ گواهی می دهم که من دیدم رسول صلی الله علیه و آله را که دندانهای او و برادر او حسن علیه السلام را می بوسید و می مکید و می فرمود: شما دو سید جوان اهل بهشتید، خدا بکشد، کشنده ی شما را و لعنت کند، قاتل شما را و جهنم را برای او آماده کند.(34)
یزید چون از این جملات عصبانی شد، دستور داد او را به زمین کشیدند و از مجلس بیرون بردند. هند دختر عبدالله ابن عامر و همسر یزید هنگامی که از حرم سرای یزید سخنان ابوبرزه اسلمی را شنید، با چهره ی پوشیده وارد مجلس شد و گفت: ای یزد، آیا این سر مقدس حسین پسر فاطمه دختر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله است؟ گفت بله! ابن زیاد در مورد ایشان عجله کرد و او را به شهادت رسانید.(35)
در این وقت حضرت زینب سلام الله علیها برخاست و خطبه خواند که خلاصه آن چنین است: حمد و ستایش مختصّ یزدان پاک است و درود و صلوات برای خواجه لولاک رسول او محمّد و آل او صلی الله علیه و آله است. به درستی که خداوند راست فرموده: « ثُمَّ كاَنَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ كاَنُواْ بهَِا يَسْتَهْزِءُون‏ »(36) حضرت زینب سلام الله علیها به وسیله ی این آیه مبارکه اشاره فرمودند که: یزید و پیروان او (لعنهم الله) که از فرمان خدا سرپیچی کردند و آیات خدا را انکار کردند بازگشت ایشان به آتش دوزخ خواهد بود. آنگاه رو به یزید کردند و فرمودند: ای یزید! آیا گمان می کنی که چون زمین و آسمان را برما تنگ کردی و ما را شهر به شهر مانند اسیران کوچ دادی از منزلت و مکانت ما کم کردی و بر حشمت و کرامت خود افزودی و نزدیکی خود را در حضرت یزدان زیادکردی که از این جهت آغاز تکبر کردی و بر خود برتر بینی افزودی و یکباره شاد و خوشحال گشتی که دنیا برای تو فراهم شده است و سلطتنت برای تو مهیا گشته است؟! نه چنین نیست، لحظه ای به خود برگرد، مگر فراموش کردی فرمایش خدا را که فرموده: «البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند که زمانی که به آن ها مهلت داده شده است برای ایشان بهتر است، به درستی که مهلت دادیم به ایشان تا بر گناه خود بیفزایند و عذابی مهین برای ایشان مهیا گشته است. آیا این راه عدالت است ای پسر طُلَقا که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده قرار دهی و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله را را چون اسیران، شهر به شهر بگردانی؟!
ای یزید! پلید قسم به خدا که نشکافتی مگر پوست خود را و نبریدی مگر گوشت خود را ! ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی به زودی این غنیمت موجب ضرر تو می گردد، در هنگامی که به دست نیاوردی مگر آنچه را که پیش فرستادی و خداوند بر بندگان ستمکار نمی باشد و شکایت ما در محضر اوست و همچنین اعتماد ما به اوست، اکنون هر حیله و نیرنگی که می توانی به کار ببر و در دشمنی ما کوشش کن. با این همه به خدا سوگند که یاد ما را نمی توانی محو کنی و وحی ما را نمی توانی دور کنی و غایت و نهایت ما را درک نخواهی کرد و ننگ کردار خود را از خود نمی توانی دور کنی و رأی تو دروغ و علیل است و ایام سلطنت تو کم و روزگار تو گذرنده است، در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا برستمکاران است.(37)
یزید موافقت نمی کرد که حضرت زینب سلام الله علیها را به این سخنان درشت و کلمات مذمّت آمیز مورد غضب و خشم خود قرار دهد، بنابراین از زنان خواننده درخواست کرد که ترانه های مستی بخوانند. در این هنگام یکی از مردم شام نگاهش به فاطمه دختر امام حسین علیه السلام افتاد و گفت: ای امیر مؤمنان! این کنیز را به من بده! فاطمه در این حال به عمه اش زینب گفت: عمه جان یتیمی ام کافی نیست، که باید کنیز هم بشوم؟! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: نترس این بدکار نمی تواند کاری بکند. یزید گفت: من می توانم این کار را انجام دهم. زینب سلام الله علیها فرمودند: به خدا سوگند این کار برای تو ممکن نیست، مگر آنکه از دین ما خارج شوی. یزید خشمگین شد و گفت: به درستی که پدر و برادر تو از دین خارج شده اند. حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: به وسیله دین خدا و دین پدر و برادر من تو و پدر تو هدایت یافتند اگر مسلمان باشید.
یزید گفت: دروغ می گویی ای دشمن خدا ! حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: ای یزید! اکنون تو امیر و پادشاهی و آنچه می خواهی از روی ستم ، فحش و ناسزا می گویی. یزید گویی شرم کرد. آن مرد شامی از یزید پرسید: که ایشان چه کسانی می باشند؟ یزید گفت: او فاطمه دختر حسین علیه السلام و آن زن دختر علی علیه السلام است. مرد شامی گفت: حسین پسر فاطمه و علی پسر ابوطالب؟! یزید گفت: بله! مرد شامی گفت: خداوند تو را لعنت کند ای یزید ! عترت پیامبر را می کشی و ذریه او را اسیر می کنی؟! به خدا سوگند که گمان می کردم که ایشان از اسیران روم باشند. یزید گفت: به خدا سوگند تو را نیز به ایشان ملحق می کنم و دستور داد او را گردن زدند.(38) پس از آن حضرت سجاد علیه السلام از یزید رخصت گرفت و بر بالای منبر رفت. پس فرمود: ای مردم! خداوند ما اهل بیت رسالت را شش خصلت داده است و به هفت فضیلت ما را بر سایر مردم برتری داده است. به ما علم و بردباری، جوانمردی، فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان و به ما فضیلت عطا فرموده است. به ما فضیلت داده است از آن جهت که نبی مختار محمد مصطفی صلی الله علیه و آله از ماست و صدیق اعظم علی مرتضی علیه السلام از ماست و جعفر طیار که با دو بال خویش در بهشت با ملائکه پرواز می کند از ماست، حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله از ماست. دو سبط این امت حسن و حسین علیهماالسلام که دو سید جوانان اهل بهشتند از ماست. هر که مرا شناسد، شناسد و هر که مرا نشناسد، من خبر می دهم او را به حسب و نصب خود. و پیوسته مفاخر خویش و مدائح آبا و اجداد خود را ذکر فرمود تا آن که فرمود: منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سیده النساء، منم فرزند امام مقتول به تیغ جفا، منم فرزند لب تشنه صحرای کربلا و... پس آن قدر مدائح اجداد گرانقدر و مفاخر ایشان را یاد کرد که خروش از مردم برخاست و یزید ترسید که مردم از او برگردند، پس به مؤذن اشاره کرد که اذان بگوید و چون به جمله اَشهَدُاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله رسید، حضرت فرمود: ای یزید (پلید)! بگو این صلی الله علیه و آله جد تو است یا جد من؟! اگر جد تو است که دروغ می گویی و کافر می شوی و اگر جد من است، پس چرا عترت او را کشتی و فرزندانش را به اسارت بردی؟! آن ملعون چیزی نگفت و به نماز ایستاد.(39)
چون یزید از انگیزه فتنه بیمناک شد از راه دوستی و مدارا با اهل بیت علیهم السلام برخورد می کرد و گاهگاهی حضرت سجاد علیه السلام را به حضور می طلبید و قتل حسین علیه السلام را به گردن ابن زیاد می انداخت و با این کار می خواست که ملک و سلطنت خود را حفظ کند و اگر نه این بود که در هر مجلس شرابش سر آن امام را نزد خود می گذاشت و شراب می نوشید.
در کتاب کامل بهایی از حاویه نقل شده که زنان خاندان نبوت در حالت اسیری حال مردانی که در کربلا شهید شده بودند را بر پسران و دختران ایشان مخفی نگه می داشتند و هر کودکی را وعده می دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است بازمی آید، تا این که ایشان را به خانه یزید آوردند. دخترکوچکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد. گفت: پدر من، حسین علیه السلام کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان بود، زنان و کودکان همگی به گریه افتادند و شیون از ایشان برخاست. یزید (بی حیا) خواب بود، از خواب بیدار شد و از حال قضیه پرسید. به او خبر دادند که حال چنین است. آن لعین گفت که: بروند و سر پدر را بیاورند و در کنار او گذارند. پس آن سر مقدس را آوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. ]در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.[(40)
پرسید این چیست؟ گفتند: سر پدر توست، آن دختر ترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در بعضی مؤلفات چنین نوشته شده که سر را به سینه چسبانیده و گفت: پدر جان چه کسی تو را با خونت خضاب کرده؟ پدر چه کسی رگ گردنت را بریده؟ پدر چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده؟ پدر جان بعد از تو به چه کسی امیدوار باشم؟ پدر چه کسی یتیم را نگهداری می کند، تا بزرگ شود؟ و این سخنان را گفت تا آنکه لب به لب آن سر نهاد و سخت گریست تا از هوش رفت و چون او را تکان می دادند روحش پرواز کرده بود.(41)

جایگاه اهل بیت علیهم السلام در شام
 

راوی می گوید: یزید که خدا او را لعنت کند به علی ابن الحسین علیهماالسلام وعده داد تا سه خواسته او را برآورده کند و اما خواسته های امام سجاد علیه السلام :
اجازه برای آخرین ملاقات با سر مقدس پدرش حسین علیه السلام و وداع با ایشان.
باز گرداندن هر چه از آنها به غارت رفته بود.
اگر بخواهد او را بکشد کسی را مأمور کند تا زنان را به حرم جدشان در مدینه برساند.
یزید به امام سجاد علیه السلام گفت: چهره پدرت را که هرگز نخواهی دید. درباره کشتن تو، تو را بخشیدم و هر چه از اموال شما را که غارت کرده اند، من خود چندین برابر قیمت آن را به تو خواهم پرداخت. امام فرمودند: من مال تو را نمی خواهم و از این جهت خواستار اموال غارت شده هستم که در بین آن ها پارچه ای بافته ی دست حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر محمد صلی الله علیه و آله می باشد و روسری و گردنبند و پیراهن آن حضرت نیز جزء غارت شده هاست. یزید اموال را به اضافه دویست دینار به علی ابن الحسین علیهماالسلام بازگرداند و امام پول ها را بین فقرا تقسیم نمودند.(42) سپس فرمان داد اهل بیت علیهم السلام را در مکانی که نه از سرما و نه از گرما در امن بودند، جای دادند. آنها در آنجا بودند تا آنکه پوست صورتهایشان ترک برداشت و در مدت اقامت در دمشق همواره مشغول عزاداری برای حسین علیه السلام بودند.(43) تمامی زنان خاندان معاویه به پیشواز اسرا رفتند و سه روز سوگواری عمومی و عزای ملی بر پای کردند.(44) بعد از مدتی که اهل بیت علیهم السلام در شام بودند یزید دستور داد که اسیران خاندان حسین علیه السلام را به وطن هایشان و مدینه ی رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگردانند.

پی نوشت ها :
 

- لهوف با ویرایش، صفحه 195، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 178، مقتل الحسین(عبدالرزّاق الموسوی المقرّّم)، صفحه 391
2- ارشاد شیخ مفید، صفحه 471، همین مطلب در منتهی الآمال صفحه 746 آمده است
3- لهوف صفحه 193، مشابه همین مطلب در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه 398، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 182
4- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 178، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 391
5- مشابه مطلب در کتاب لهوف صفحه 195آمده ، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 180، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 391
6- مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 398- 399
7- در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه 397- 398 مطالب با کمی تغییر آمده است.
8- منتهی الآمال با کمی ویرایش، صفحات 738- 745 ، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 396
9- اولین تاریخ کربلا با ویرایش صفحه 397 - 398
10- لهوف صفحه 199
11- لهوف صفحه 213 - 214، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 410- 412، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 187
12- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 184
13- لهوف، صفحه 197- 203، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 185، مقتل الحسین(المقرّم) با کمی اختلاف صفحه 404
14- لهوف، صفحه 217- 221، کتاب ارشاد صفحه 472- 474، منتهی الآمال صفحه ی 761- 763، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 193- 195، مقتل الحسین ( المقرّم) صفحه 421- 424
15- ارشاد شیخ مفید صفحه 474
16- سوره الکهف آیه 9
17- منتهی الآمال صفحه 765، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 196
18- همان صفحه 764، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 195
19- لهوف، صفحه 221- 223
20- منتهی الآمال صفحه 765، مشابه مطالب کتاب لهوف و منتهی الآمال در کتاب اولین تاریخ کربلا صفحه 406- 407 آورده شده است.
21- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 196، مقتل الحسین صفحه 426- 429
22- منتهی الآمال صفحه 760
23- اولین تاریخ کربلا، صفحه 408
24- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 200، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 441
25- سوره الشوری آیه 23
26- لهوف صفحه 236- 241، منتهی الآمال صفحه 238- 284، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 206، مقتل الحسین(المقرّم) صفحه 448- 449
27- سوره البقره آیه 49
28- مقتل الحسین صفحه 465- 466، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 220
29- منتهی الآمال با اختصار صفحه 787- 789، مشابه این مطلب در کتاب ارشاد شیخ مفید صفحه 477، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 200- 201
30- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 209 (معصوم را امام رضا علیه السلام نقل کرده اند)
31- سوره الشوری آیه 30
32- سوره الحدید آیه 22
33- ترجمه نفس المهموم صفحه 211
34- لهوف صفحه 243، منتهی الآمال صفحه 794، اولین تاریخ کربلا صفحه 411 (البته در همین کتاب به تقل از تذکره و تاریخ طبری آمده است که گوینده این سخن و اعتراض کننده به یزید انس ابن مالک بوده است.) ، مقتل الحسین(المقرم) صفحه 457
35- اولین تاریخ کربلا، صفحه 412، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 459
36- سوره الروم آیه 10
37- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 212- 213 با کمی اضافات، مقتل الحسین (المقرّم) صفحه 461- 464
38- لهوف صفحه 253، منتهی الآمال صفحه 799، ارشاد شیخ مفید 479، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 213- 214، مقتل الحسین صفحه 461- 464
39- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 215 الی 216 ( با کمی اضافات)، مقتل الحسین صفحه 453- 455
40- منتهی الآمال،خلاصه وقایع از صفحه 787- 808
41- ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 218
42- لهوف صفحه 265- 263، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 222
43- همان صفحه 255، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 218
44- اولین تاریخ کربلا پایین صفحه 415 ،ترجمه کامل نفس المهموم صفحه 222 ، مقتل الحسین صفحه 467
فهرست منابع و مآخذ :
1-ابن طاووس، سید رضی الدین، لهوف، ترجمه کامل عباس عزیزی، چاپ اول، تهران، انتشارات صلاه، 1380
2- ابو مخنف، لوط بن يحيى الأزدي، اولین تاریخ کربلا، ترجمه علی کرمی، از ابو مخنف به روایت طبری، چاپ دوم، تهران، مؤسسه دارالکتاب، 1378
3- قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، چاپ چهاردم، قم، انتشارات هجرت،1380، جلد اول
4- قمی، شیخ عباس، رموز الشهاده و ترجمه کامل نفس المهموم و نفثه المصدور، ترجمه آیت الله کمره ای، بی جا، انتشارات کتابخانه اسلامیه، بی تا
5- نعمان، محمد (شیخ مفید)، الارشاد، محمد باقر ساعدی خراسانی، محمد باقر یهودی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1351 شمسی
6- موسوی مقرّم، عبدالرزاق، مقتل الحسین علیه السلام، چاپ پنجم، بی جا، بی تا
7- قرآن


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، اتفاقات بعد از واقعه ی کربلا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:25 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

وقایع شب 11 محرم الحرام

4000 فرشته به فرماندهی ملك منصور از خدا اذن گرفتن تا به كمك سید الشهدا بیان اما وقتی رسیدن با بدن های بی جان روبرو شدن.طبق حدیث امام صادق(ع) از خدا اذن گرفتن تا ابد در این سرزمین باقی بمونن و برای سالار شهیدان عزاداری كنن.و هم اكنون هم در اون سرزمین ساكنن و به استقبال زائران میان و اونا رو بدرقه میكنن و همواره در حال حزنن.پس از اون وقتی خبر هلاكت چند كودك از عطش به عمر سعد رسید،ملعون دستور آزادی آب رو داد اما كسی ازآب ننوشید و میگفتن:چگونه آب بیاشامیم در حالی كه دیدیم فرزندان رسول خدا را با لب تشنه كشتند.از اون پس ساختار گیتی به هم ریخت و صفوف جن و انس به هم خورد و همگان به عزاداری پرداختن و ماهیان دریا ها جان دادن و پرندگان اقامه ی عزا كردن.الانم نمونش تو كشور ما هست.همون درختی رو میگم كه اسمش درخت خونبار زر آباد هست و ظهر عاشورا خون گریه میكنه و خونش طبق فتوای علما پاك هست و اگر باور ندارید میتونید برید از نزدیك این معجزه رو ببینید.سپس زینب(س) و ام كلثوم(س) برای وداع به قتلگاه رفتن و با پیكر برادر راز و نیاز كردن.بعد زینب به خیمه ی سوخته بر میگرده و از شدت اشك و حزن بیهوش میشه و مادر رو میبینه و از مادر شكایت تنهایی رو میكنه و مادرمون زهرا(س) در جواب میگه كه من در تمام این مدت با شما بودم و حتی صحنه های دلخراشی رو كه تو ندیدی من دیدم.

او مینشست و من مینشستم           او روی سینه من در مقابل

او میكشید و من میكشیدم                او خنجر از كین من ناله از دل

او میبرید و من میبریدم                       او از حسین سر من از حسین دل(عالم به فدای بانوی عشق زهرا(س))

روز یازدهم محرم الحرام

عمر سعد تا ظهر روز یازدهم در كربلا موند و  بر اجساد سپاهش نماز خوند و اونها رو دفن كرد.و ملعون دستور داد اشتران رو آوردن.به طرز وحشیانه ای ناله میكشیدن كه امام سجاد دلیل این ناله های شتران رو بزر گی مصیبت بیان كردن.سپس ناموس  خدا رو با روی باز  و باتازیانه روی محمل های بدون سر پوش نشوندن و با ودایع انبیا اینگونه رفتار كردن.بعد از دشمن خواستن از كنار قتلگاه رد بشن تا با پیكر عزیزانشون وداع كنن.تمام بدن امام سجاد در زنجیر بود.زنان خودشون رو از ناقه به زمین انداختن و پیكر عزیزانشون رو در آغوش گرفتن و امام سجاد با حالتی عجیب و بیقرار به بدن های برهنه نگاه میكرد و زینب با دیدن این صحنه نزدیك بود روح از بدنش جدا بشه.این هنگام مكالمه ای بین امام و زینب انجام میگیره كه واقعا جانسوزه.سپس ملعونی به نام زجر همگان رو به سمت شتران فرا میخونه و با تازیانه به جان انهایی میفته كه پیكر عزیزانشون رو رها نمیكردن.سسپس به سمت كوفه حركت میكنن.

وقایع روز 12 محرم الحرام

در این روز كاروان به كوفه میرسه.مردم كوفه وقتی میفهمن كه چه بلایی سر خاندان پیامبر اومده سر گشته میشن و همه شروع به عزاداری و اشك ریختن میكنن.در اینجا حضرت زینب (س)و ام كلثوم (س)ایراد خطبه میكنن كه در این خطبه ها مردم كوفه رو بسیار سرزنش كردن و به آنها نفرین كردن چرا كه همین ها ظلم كردن و حالا شروع كردن به گریه و زاری وحقیقتا توی تاریخ پست تر از این مردمان نمیشه پیدا كرد.بعد امام سجاد خطبه ای رو ایراد فرمودن.در این خطبه با زبانی زیبا فقط خودشون رو معرفی كردن و همین امر تاثیر زیادی روی مردم میگذاره طوری كه همه یكصدا به امام میگن كه ما آماده ایم انتقام اونچه یزید با شما كرد رو بگیریم.اما امام اینبار اون ها رو سرزنش كرد و حرف این قوم فریبكار رو نپذیزفت چرا كه میدونست باز هم خیانت میكنن.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، ناگفته های عاشورا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:24 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

۱ـ چطور میشود ،خداوندبا یک قطره اشک بر امام حسین (ع) شخصی را بیامرزد؟

عالم بزرگوار سید بحرالعلوم روزی همین سوال در ذهنش بود وداشت جایی می رفت دربین راه جوان زیبا رویی را مشاهده کرد ،این جوان که بعداً ،معلوم شد وجود نازنین حضرت مهدی (عج) است بدون آنکه سیدبحرالعلوم چیزی درموردآن چیزی که ذهنش رامشغول کرده بودبگوید به سید بحر العلوم گفت :مگر این داستان را نشنیدی که میگو ید :روزی پادشاهی برای شکار به جنگلی رفت ،به دنبال شکاری از همراهان خود جدا افتاد و گم شد. همین پادشاه آمد رسید به خیمه پیر زنی . پیر زن او را نشناخت ولی گفت ،چون مهمان من هستی من از دار دنیا فقط یک گوسفند دارم ، با همان می توانم از تو پذیرایی کنم . گوسفند را سر برید و از او خوب پذیرایی کرد . پادشاه به او گفت : اگر گذرت به شهر افتاد به خانه من هم بیا . از قضا روزی پیر زن به شهر آمد آدرس را پرسید ،کاخی را به او نشان دادند ، آمد محضر پادشاه . پادشاه به وزیران و اطرافیانش ،قضیه پیر زن را گفت و بعد سوال کرد ،حالا من چگونه محبت او را جبران کنم ،یکی گفت ده گوسفند به او بده ،دیگری گفت : چند زمین به او بده ،هر کدام چیزی گفتند . اما پادشاه گفت :شما همه اشتباه می کنید او حق حیات به گردن من دارد . اگر کل سلطنتم را به او بدهم، تازه حسابمان پاک میشود ،چون او همه چیزش را دادچون اوازداردنیافقط همان یک گوسفندراداشت ،پس من هم همه چیزم را به او میدهم . بعد آن جوان به سید بحر العلوم فرمود : امام حسین (ع) نیز همین کار را کرد . سید بحر العلوم می گوید : در همبن لحظه احساس کردم سوالم جواب داده شده است .بله امام حسین همه چیزش در راه خدا داده است ، حالا اگر خداوند در مقابل یک قطره اشک برای کسیکه همه چیزش را در راه خدا داده ، گناه مومنی را بیامرزد ، باز چیز زیادی نیست . جواب دوم اینکه شاید این که یک قطره اشک ،گناهان را می آمورزد ،عقل و دل ما قبول نکند ،اما باید گفت مگر عقل ودل ما میتواند معیار حق وباطل شود.

۲ـ خداوند خطاب به حضرت محمد(ص) در آیه ۴ سوره قلم میفرماید: « وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» : و تو اخلاق عظيم و برجسته‏اى دارى.

در زیارت نامه های روز عاشورا آمده است که وقتی امام حسین(ع)  میخواستند حضرت علی اکبر(ع) رو روانه میدان کنند٬ فرمودند: خدایا ! شاهد باش که دارم جوانی را فدای فرامین تو میکنم که ظاهر و باطن و لحن حرف زدنش بیشتر از هرکسی شبیه محبوبترین مخلوق تو (حضرت محمد صل الله) است. در حالی که نام مبارک ایشان نه جزء معصومین آمده و نه ائمه. به نظر خودم خداوند با قرار دادن چنین ویژگی برجسته٬ همه ی نگاه های خصم دشمن رو به سوی این بزرگوار معطوف کرد تا امام بعد از امام حسین٬ از آن واقعه ی هولناک٬ زنده بیرون بیاید تا شجره طیبه پیغمبر قطع نشود. چرا که در همه ی روایت های نقل شده از روز عاشورا٬ آمده است که حضرت علی اکبر٬ هم به خاطر نام مبارکش٬ و هم شباهت فوق العاده اش به پیامبر٬ به بدترین و وحشیانه ترین شکل ممکن قطعه قطعه و شهید شده. و قطعا در این واقعه٬ رمز و رازها و حکمت هایی ست که ما نمیدونیم.

۳ـ شاید مهمترین درسی که عاشورا به «انسان» میده این باشه که هرگز نباید در مقابل غیر خدا سر به تعظیم برد و ترسید و در همه حال به آنچه خدا بشارت داده٬ ایمان داشت...

همیشه برای من کسب مقامی که حضرت ابراهیم برای به مسلخ بردن حضرت اسماعیل به دست آورده بود٬ عجیب بود! در حالی که سرانجام خداوند هرگز اجازه نداد تا حضرت اسماعیل(ع) ذبح شود.اینکه حضرت ابراهیم در امتحان الهی که فقط با یک خواب به او وحی شده بود٬ سربلند بیرون آمد٬ درست.اما در تاریخ کم نبودند پدران و مادرانی که به ندای قلبشون گوش دادند و فرزندانشون رو فدای آنچه که خداوند مصلحت میدونسته کردند٬ برای مثال همین جنگ تحمیلی ایران. دلیل این همه مقامی که خداوند نثار حضرت ابراهیم(ع) کرده چی بود؟ (آیه ۱۱۰ و ۱۱۱ سوره صافات). تا اینکه به این نتیجه رسیدم حضرت ابراهیم میدونست که خداوند قرار است از نسل همین حضرت اسماعیل پیغمبر آخرالزمان و موعود آخرالزمان رو بفرستد و برای همین به درخواست خدا برای ذبح حضرت اسماعیل شک نکرد٬ هرچند خیلی ناراحت بود...!

اما در مورد امام حسین قضیه کمی متفاوت است.خوده امام حسین طبق فرموده حضرت محمد(ص) کشتی نجات بودند.امام حسین در جریان عاشورا٬ تمام آنچه که داشت(همه ی فرزندان خودش و حتی امام بعدی را)٬ به میدان ذبح فرستاد بدون حتی کوچکترین تردید و ترس و اندوهی.امام حسین برای انجام وظیفه ی امامتش٬ حتی خواب هم ندید و ذاتا آنچه که خواست و فرمان الهی بود را با چشم دل پذیرفت..! برخلاف حضرت ابراهیم٬ واقعه ی عاشورا برای امام حسین یک جور امتحان الهی نبود! بلکه وظیفه ای بود که تا کنون بر عهده ی هیچ مخلوقی قرار نگرفته. نحوه ی کشته شدن شهدا و به اسارت گرفتن اهل بیتشون هم که خود موضوع بحثی جداگانه است.

این ها مقام لامتناهی و غیر قابل تصور امام حسین رو در مقابل همه انسان ها نشون میده که من به قدر فهم خودم تونستم بهش برسم.

 


پی نوشت ها:

۱ـ حسین (ع) هنوز مظلوم است
چون وقتی خورشید عصر عاشورا غروب کرد
او هم می رود
تا سال بعد!
تا یاد بعد!

۲ـ شخصی از امام حسین پرسید: فاصله میان ایمان و یقین چقدر است؟ فرمود: چهار انگشت. گفت: چگونه؟ فرمود: ایمان آن است که آن را می شنویم و یقین آن است که آن را می بینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است.پرسید: میان آسمان و زمین چقدر است؟ فرمود: یک دعای مستجاب. پرسید : میان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: به اندازه ی سیر یک روز آفتاب. پرسید: عزت آدمی در چیست؟ فرمود: بی نیازیش از مردم. پرسید: زشت ترین چیزها چیست؟ فرمود: در پیران٬ هرزگی و بیعاری است. در قدرتمندان،درنده خویی. در شریفان، دروغگویی. در ثروتمندان، بخل است و در عالمان حرص.

۳ـ هرکس که هنگام یاری رهبر و ولی خویش خواب باشد، زیر لگدهای دشمن بیدار خواهد شد.
امیرالمومنین علیه السلام (غررالحکم و دررالکلم/ص 422)

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، ناگفته های عاشورا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:22 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

آنگاه كه امام حسین(علیه السلام) در قتلگاه، در خون خود غوطه ور بود اسب وى آمد دور بدن غرقه به خون و مجروح امام مى‏گشت و پیشانى خود را به خون مقدسش آغشته مى‏كرد.(1) عمر سعد كه این حالت را از آن حیوان مشاهده كرد دستور داد: او را بگیرند كه از بهترین اسبهاى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، سواران اطراف اسب را محاصره كردند تا آن را دستگیر نمایند ولى اسب بر آنان تاخت و با پاهاى خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره نظام را به درك فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمر سعد دستور داد آنرا آزاد بگذارید تا ببینم چه مى‏كند، همین كه آن را آزاد گذاشتند نزدیك بدن به خون غلطیده امام (علیه السلام) آمد و پیوسته یال و كاكل خود را بخون شریفش مى‏مالید و آن را مى‏بوئید و با صداى بلند شیهه مى‏كشید.(2)

از امام محمد باقر(علیه السلام) روایت شده است: اسب امام در آن حال مى‏گفت: الظلیمه، الظلیمه، من أمه قتلت ابن بنت نبیها. پس از آنكه سر و گردن خود را بخون آغشته كرد، صیحه كنان و شیهه زنان به سوى خیمه‏ها آمد تا خبر شهادت صاحب خود را به زن و فرزندان امام (علیه السلام) برساند.(3)

ام كلثوم شیوه كنان ناله مى‏زد و مى‏گفت: وا محمدآه، وا ابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء... این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است

همین كه زنان حرم نگاهشان به اسب بى صاحب افتاد و دیدند كه با شرمندگى و سرافكندگى، و با زین كج و واژگون بسوى خیمه‏ها می آمد، با موى پریشان و روى گشوده مویه كنان و بر سر و سینه زنان از خیام حرم بیرون دویدند و به سوى قتلگاه روى آوردند(4) خرجن من الخدور، ناشات الشعور، على الخدود لا طمات، و للوجوه سافرات، و بالعویل داعیات، و بعد العز مذللات، والى مصرع الحسین، مبادرات.

ام كلثوم شیوه كنان ناله مى‏زد و مى‏گفت: وا محمدآه، وا ابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء... این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است.(5)

زینب (علیها السلام) فریاد مى‏كشید و مى‏گفت:وا اخاه! وا سیداه! و اهل بیتاه، لیت السماء أطبقت على الأرض، و لیت الجبال تدكدكت على السهل...(6) اى برادر من! اى پیشواى من! ای كاش طاق آسمان به زمین فرود مى‏آمد، ای كاش كوهها سیل صفت برسینه دشتها و بیابانها فرو مى‏ریخت، این سخن می گفت و بسوى امام حسین(علیه السلام) مى‏آمد.

وقتى كه نزدیك رسید دید عمر سعد با گروهى از یارانش كنار امام (علیه السلام) ایستاده‏اند و گروه دیگرى عزیز دلش را هدف تیر و دستخوش شمشیر قرار داده‏اند زینب خطاب به عمر سعد كرد و گفت: أیقتل ابو عبدالله و أنت تنظر الیه؟ اى پسر سعد برادرم را مى‏كشند و تو ایستاده و نگاه میكنى؟! عمر سعد دلش بحال زینب (علیها السلام) سوخت و اشكش جارى شد، در عین حال روى از وى برتافت و چیزى نگفت.(7)

و چون حضرت زینب (علیهاالسلام) دید كه عمر سعد اعتنا نكرد صدایش را بلند كرد و گفت: و یحكم أما فیكم مسلم واى بر شما! آیا در تمام شما مردم یك نفر مسلمان نیست؟ باز هم كسى به زینب(علیهاالسلام) جواب نداد.(8)

آنگاه كه اضطراب بیش از حد زینب را مشاهده كرد. دستور داد: بى درنگ وارد گودال قتلگاه بشوید و كارش را بسازید، انزلواله و اریحوه. از میان همه، شمر پیشى گرفت و پس از ورود به گودى نخست لگدى بر وى زد، آنگاه روى سینه‏اش نشست با یك دست محاسن شریفش را گرفت و با دست دیگر دروازه ضربه شمشیر بر بدنش وارد ساخت‏(9) و در پایان سرش را از بدن جدا كرد. (لعنت خدا بر قوم ستمگر).

 

پی نوشت ها:

1- امالى صدوق مجلس 30 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 37 و تظللم الزهراء ص 128.

2- تظللم الزهراء ص 129.

3- مقتل خوارزمى ج 2 ص 37.

4- زیارت ناحیه مقدسه.

5- مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.

6- لهوف ص 73.

7- كامل ابن اثیر ج 4 ص 32.

8- ارشاد مرحوم مفید.

9- مقتل العوالم ص 100 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 73.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، داستان اسب حضرت امام حسین در روز عاشورا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:20 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

درباره امام حسین(ع),شهادت امام حسین (ع),قیام امام حسین (ع)

 

قيام حسينى
يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين كه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .


حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17) آن گاه كه افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)


امام حسين (ع ) مي دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است,اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به كوفه هم رسيد.

 

كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه به سر مي برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد. مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.


هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده است .


يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بي ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانى كه براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.


امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه :

مقصود من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم .

و اين مأموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.


رسول گرامى (ص) و اميرمؤمنان (ع) و حسن بن على (ع) پيشوايان پيشين اسلام, شهادت امام حسين (ع) را بارها بيان فرموده بودند.حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت مي پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .


خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته, از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حركت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد.

 

به ويژه كه خود در طول راه مي فرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. (20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشيد.


بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام  رفت, و شهادت را دريافت. نه خود تنها, بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته شدند,و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست.

 

درباره امام حسین(ع),شهادت امام حسین (ع),قیام امام حسین (ع)

 
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.

 

و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبت بار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است, هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست. سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت.


نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت.از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند.

 

پيشوايان معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين كه خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.


ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن كه اشعار را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود. (21)


نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن و بي تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22) باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد. (23)


امام صادق (ع ) مي فرمايد: ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع ) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . (24) زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملكوت خوبي ها و پاكدامني ها و فداكاري ها پرواز مي دهد.

 

هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد, بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى, فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، قیام حسینی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:19 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

درباره امام حسین (ع)

خلاصه ای از زندگانی امام حسین علیه السلام
ولادت
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودك را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)


به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون (شبير) (4) كه به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.(5)چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.


به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت, و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

 

حسين (ع ) و پيامبر (ص )
از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت, به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم كه رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى, تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى, تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد. (8)

انس بن مالك روايت مي كند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مي دارى , فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به سينه مي فشرد وآنان را مي بوييد و مي بوسيد. (10)


ابوهريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي كند كه :رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى مامي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند كه فرمود:حسين از من و من ازحسينم (12)

 

 حسين (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست. پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد, جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت.پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.


در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي كرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش مي كوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت.(13)
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي كرد. در زمان حكومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده كرد كه سخن ميگفت. بی درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى .... (14)


امام حسين (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند. امام حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ,امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنج هاى برادر بود و چون ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت.

 

درباره امام حسین(ع),شهادت امام حسین (ع),قیام امام حسین (ع)

 

 حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدر بزرگوارشان اميرمؤمنان (ع ) گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع ) خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت . (15)


امام حسين (ع ) در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) به شهادت رسیدند, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد.

امام حسين (ع ) مي ديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.


امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه به شهادت رساندن, از اين كشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديك اميدوار مي ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.

 

در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى كوبنده براى او نوشت .(16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، اندکی یاد آوری درباره زندگی امام حسین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:17 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

بار دگر رسید ایام عزا و غم دل رقیه

بار دگر رسید ایام عزا و غریبی حسین

ایام عزای خاندان اهل بیت بر شما تسلیت باد


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:10 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.