فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

  

رقيه (سلام‌الله‌عليها) كه بود؟

 
 

اصل وجود دختري چهار ساله براي امام حسين (عليه السلام) در منابع شيعي آمده است، اما در بعضي منابع در اين‌باره اختلاف وجود دارد. در كتاب كامل بهايي نوشته علاءالدين طبري (قرن ششم هجري) قصه دختري چهار ساله كه در ماجراي اسارت در خرابه شام در كنار سر بريده پدر به شهادت رسيده، آمده است، اما در مورد نام او كه آيا رقيه بوده يا فاطمه صغري و يا غيره اختلاف است.

 

همچنين سيد بن طاووس در كتاب «لهوف» خود مي‌نويسد: «شب عاشورا كه حضرت سيدالشهداء (عليه ‏السلام) اشعاري در بي‌وفايي دنيا مي‏خواند، حضرت زينب سلام الله عليها سخنان ايشان را شنيد و گريست. امام عليه‏ السلام او را به صبر دعوت كرد و فرمود: «خواهرم ام كلثوم و تو اي زينب! تو اي رقيه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر داريد [و به ياد داشته باشيد] هنگامي كه من كشته شدم، براي من گريبان چاك نزنيد و صورت نخراشيد و سخني ناروا مگوييد و خويشتن‌دار باشيد.»

 

 

شناسنامه حضرت رقیه

 

حضرت رقیه فرزند امام حسین علیه السلام است . بر اساس نوشته‏ های بعضی کتاب‏های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام)، امّ اسحاق است که پیش‏تر همسر امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه‏السلام) به عقد امام حسین (علیه‏السلام) درآمده است. در مورد تاریخ تولد حضرت رقیه چیزی معلوم نیست.

 

خواهران حضرت رقیه علیه السلام

 

در تعداد دختران امام حسین و نامهای آنها اختلاف وجود دارد.  آنچه از منابع بدست می آید امام حسین علیه السلام دارای چهار دختر بنامهای فاطمه کبری، فاطمه صغری، سکینه و رقیه بوده است.

 

اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است. اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و... اختلاف است.

 

لهوف سید ابن طاووس و حضرت رقیه

 

یکی  از کتاب‏های کهن که در زمینه حضرت رقیه  مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از سیدبن طاووس است.  وی می‏نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء (علیه ‏السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می‏خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام) سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه‏ السلام) او را به صبر دعوت کرد و فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتن دار باشید.

 

سن حضرت رقیه و تاریخ شهادت ایشان

 

مشهور این است که ایشان سه یا چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال 61 ه .ق، پرپر شده است.

چگونگی شهادت و مرقد مطهر حضرت رقیه

بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسانی را که زنده مانده بودند ، اسیر کرد. میان این اسرا، یک دختر کوچک هم دیده می ‏شد. این دختر کوچک رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه ‏اش زینب و اسرای دیگر به طرف شام می ‏رفت.

از داخل خرابه های شام، صدای یک  کودک به گوش می ‏رسید. تمام کسانی که در میان اسرا بودند، می ‏دانستند که این صدای رقیه دختر کوچک امام حسین است. رقیه از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می ‏گرفت. گویا خواب پدرش را دیده بود. در این حال یزید، دستور داد سر امام حسین علیه‏ السلام را به رقیه نشان بدهند. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیه‏ السلام را دید، با فریاد و ناله خودش را  روی سر بریده پدرش انداخت و همان جا، از دنیا رفت.

مرقد مطهر حضرت رقیه علیها السلام در سوریه نزدیک به قبر حضرت زینب علیها السلام است.

اسيري حضرت رقيه سلام‌الله عليها

حضرت رقيه (عليها السلام) در واقعه عاشورا حدود سه يا چهار سال سن داشت كه بعد از شهادت امام حسين (عليه‌السلام) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بني‌هاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت.

اما داستان شهادت حضرت رقيه عليهاالسلام از درون خرابه‌هاي شام، صداي كودكي به گوش مي‌رسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب مي‌دانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين عليه‌السلام است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را مي‌گرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين عليه‌السلام را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه عليها‌السلام و امام حسين عليه‌السلام باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد.

* اين بار، پدر در سوگ رقيه سلام‌الله عليها نشست

چقدر بي‌تابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دست‌هاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمده‌ام در ضيافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. كوچك دلشكسته‌ام! پيش‌تر نيز با تو بودم و مي‌ديدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خيمه آه مي‌كشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي مي‌سپردي.

مهربان دلشكسته‌ام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من!
مگر نگفتي بابا كه آمد، آرام مي‌گيرم؛ اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش مي‌گذارم و مي‌خوابم؟ نه ...، نه دختركم نخواب! مي‌دانم اگر بخوابي، ديگر عمه نمي‌خوابد. مي‌دانم خواب تو، آرامش همه را آشفته مي‌كند.

نخواب دخترم!
دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم. دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد؛ و چنين شد كه رقيه سلام‌الله عليها، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.

منابع:

الدین طبري؛ لهوف سيد بن طاووس؛ چهل روز عاشقانه 
 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، حضرت رقیه ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 18:17 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |
زندگی نامه علی اكبر (ع)

حضرت علی اكبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،(1)سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود.

پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.(2)

او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود . و به بزرگانی چون پیامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد .

ابوالفرج اصفهانی از مغیره روایت كرد: روزی معاویه بن ابی سفیان به اطرافیان و هم نشینان خود گفت: به نظر شما سزاوارترین و شایسته ترین فرد امت به امر خلافت كیست؟ اطرافیان گفتند: جز تو كسی را سزاوارتر به امر خلافت نمی شناسیم! معاویه گفت: این چنین نیست.

بلكه سزاوارترین فرد برای خلافت، علی بن الحسین(ع)است كه جدّش رسول خدا(ص) می باشد و در وی شجاعت و دلیری بنی هاشم، سخاوت بنی امیه و فخر و فخامت ثفیف تبلور یافته   است. (3)

نقل است روزی علی اكبر(ع) به نزد والی مدینه رفته  و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اكبرسئوال كرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوك؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اكبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنایت كند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم.

 درباره شخصیت علی اكبر(ع) گفته شد، كه وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. (4)

در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در كتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی كه علی اكبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:

« یا قوم، هولاءِ  قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، كه شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می كردیم.

بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه راشدین) دیده به جهان گشود.(5)    

این قول مبتنی بر این است كه وی به هنگام شهادت بیست و پنج ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را 28 ساله ذكر كرده اند، وی در مكتب جدش امام علی بن ابی طالب (ع) و در دامن مهرانگیز  پدرش امام حسین(ع) در مدینه و كوفه تربیت و رشد و كمال یافت.

امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش  قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یك انسان كامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.

به هر روی علی اكبر(ع) در ماجرای عاشورا حضور فعال داشت و در تمام حالات در كنار پدرش امام حسین(ع)بود و با دشمنانش به سختی مبارزه می كرد. شیخ جعفر شوشتری در خصائص نقل می كند: هنگامی كه اباعبد الله الحسین علیه السلام در كاروان خود حركت به سمت كربلا می كرد، حالتی به حضرت(ع) دست داد بنام نومیه و در آن حالت مكاشفه ای برای حضرت(ع) رخ داد، از آن حالت كه خارج شد استرجاع كرد: و فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون » علی اكبر(ع) در كنار پدر بود، و می دانست امام بیهوده كلامی را به زبان نمی راند، سئوال نمود، پدرجان چرا استرجاع فرمودی؟: حضرت بلادرنگ فرمود: الان دیدم این كاروان می رود به سمت قتلگاه و مرگ درانتظار ماست، علی اكبر(ع) سئوال نمود: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ حضرت فرمود: آری ما بر حق هستیم. علی اكبر (ع) عرضه داشت: پس از مرگ باكی نداریم،

گفتنی است، با این كه حضرت علی اكبر(ع) به سه طایفه معروف عرب پیوند و خویشاوندی داشته است، با این حال در روز عاشورا و به هنگام نبرد با سپاهیان یزید، هیچ اشاره ای به انتسابش به بنی امیه و ثفیف نكرد، بلكه هاشمی بدون و انتساب به اهل بیت(ع) را افتخار خویش دانست و در رجزی چنین سرود:

أنا عَلی بن الحسین بن عَلی نحن  بیت الله آولی یا لنبیّ

أضربكَم با لسّیف حتّی یَنثنی ضَربَ غُلامٍ هاشمیّ عَلَویّ

وَ لا یَزالُ الْیَومَ اَحْمی عَن أبی تَاللهِ لا یَحكُمُ فینا ابنُ الدّعی

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیكَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. (7)    

علی اكبر(ع) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاكت رسانید و سرانجاممرّه بن منقذ عبدی بر فرق مباركش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا كرده  و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوك نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.

 

امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناك و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی كه سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:
ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدك العفا.(8)
(فرزندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا)

در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله  و عده ای هم می گویند بیست و پنج ساله بود.(9)

اما از این كه وی از امام زین العابدین(ع)، فرزند دیگر امام حسین(ع) بزرگتر یا كوچك تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده كه دلالت دارد بر این كه وی از جهت سن كوچك تر از علی اكبر(ع) بود. آن حضرت فرمود: كان لی اخ یقال له علیّ اكبر منّی قتله الناس ...(10)

مقبره حضرت علی اكبر علیه السلام  در كربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین ، آقا علی اكبر علیه السلام می باشد.

منبع سایت شهید آوینی


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، حضرت علی اکبر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 18:14 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |
«عبدالله بن الحسین» طفل شیرخوار امام حسین(علیه السلام) مشهور به «علی اصغر» بود. نام مادرش «رباب» دختر «امرء القیس بن عدی بن اوس بن جابر بن کعب بن علیم بن جناب بن کلب» بود. مادر رباب «هند الهنود» دختر «ربیع بن مسعود بن مضاد بن حصن بن کعب بن علیم بن جناب»(1) بوده است.

 

عبدالله در مدینه النبی(علیه السلام) ولادت یافت.(2) سماوی می‌گوید: این که برخی گفته‌اند علی اصغر در کربلا ولادت یافته است، چندان درست نیست. در مدح رباب همسر گرامی او شعری به امام حسین(علیه السلام) داده شده است:

«اعمرک اننی لاحب دارا                                     تکون بها سکینة والرباب

احبهما و ابذل جل مالی                                   و لیس لعاتب عندی عتاب(3)

«به جانت قسم، من خانه‌ای را دوست دارم که در آن سکینه و رباب باشند؛

آنها را دوست دارم و تمام مالم را برای آنها خرج می‌کنم و هرگز خسته کننده‌ای مرا خسته نخواهد کرد.»

امرء القیس سه دختر خود را در مدینه به ازدواج حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) و امام مجتبی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) در آورد که عبدالله و سکینه حاصل ازدواج رباب با امام حسین(علیه السلام) است.(4)

 

 

پی‌نوشت‌ها:

1- مقاتل الطالبیین، ص 89 .

2- ابصارالعین، ص 54 .

3- ابصارالعین، ص 54، مقاتل الطالبیین، ص 90 .

4- ابصارالعین، ص 54 .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

نفرین امام سجاد (ع) بر قاتل على اصغر ( ع )

 

امام سجاد (علیه السلام) دعا کرد که قاتل على اصغر هرچه زودتر به انتقام و عذاب الهى گرفتار شود. منهال گوید: از کوفه به سفر حج مى رفتم که خدمت امام سجاد (علیه السلام) رسیدم. امام از من پرسید: آیا حرمله زنده است؟

گفتم: آرى، امام (علیه السلام) دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! حرارت آتش و داغى آهن را به او بچشان !

وقتى به کوفه بازگشتم و دیدارى از مختار کردم، با هم به منطقه کناسه کوفه رفتیم. آنجا بودیم که حرمله را آوردند و مختار فرمان داد تا دست و پاى او را ببندند و در آتش افکنند و من با دیدن آن صحنه «سبحان الله» گفتم.

مختار پرسید: چرا چنین گفتى؟ جریان نفرین امام سجاد (علیه السلام) را به او گفتم و او به خاطر آن که دعاى امام به دست او مستجاب شده بود به سجده افتاد.(56)

بعضى نوشته اند: حرمله خطاب به مختار گفت: مهلت بده تا کارهایى را که کرده ام بیان کنم و قلبت را بسوزانم:

سه تیر سه شاخه داشتم که آنها را زهرآگین ساختم!

ـبا یکى از تیرها گلوى على اصغر را در آغوش حسین دریدم. با دوّمى، قلب حسین را هنگامى که پیراهن خود را بالا زد تا خون پیشانیش را پاک کند هدف قرار دادم و سوّمین تیر را به گلوى عبدالله بن حسن که در کنار عمویش حسین بود زدم.(57)

 

----------------------------------------

56 ـ حبیب السیر: میرخواند، غیاث الدین بن همام الدین الحسین، (942 ه .)، کتابفروشى خیّام.

57 ـ حلیة الأبرار: سید هاشم بحرانى (1107 ه .) دارالکتب العلمیه / قم.

عاشورا حماسه جاویدان سید محمد شفیعى مازندرانى1

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

ویژگى هاى حضرت على اصغر(ع)

 

 

1 ـ در توصیف او آمده است:«اَشبَهُ النّاسِ بِرَسُولِ اللهِ (صلى الله علیه وآله) » .(50)

2 ـ معروف است که سر مطهّر دو شهید از بدن جدا نشد و آن ها عبارتند از:

على اصغر و حُرّبن یزید ریاحى. لیکن بعضى نوشته اند: ابو ایّوب غنوى دستور داد تا جسد این کودک را بیابند و سرش را از تن جدا کرده، بالاى نیزه کنند و در مجلس عبیدالله سر امام حسین و سر على اصغر در یک تشت بوده است.

3 ـ امام (علیه السلام) از میان جسدهاى شهدا، تنها جسد على اصغر را دفن کرد.

4 ـ امام (علیه السلام) بدن على اصغر را با خون گلویش رنگین کرد و آنگاه او را دفن نمود.(51)

5 ـ على اصغر تنها شهیدى است که روى دست پدر جان داد. نوشته اند که در لحظه جان دادنش منادى از آسمان ندا داد:«دَعْهُ یا حُسَین فَإِنَّ لَهُ مُرْضِعاً فِی الْجَنَّةِ»;(52)«او را به خدا بسپار; زیرا در بهشت شیردهنده اى براى اوست.»

8 ـ امام خون او را به آسمان پاشید و قطره اى از آن به زمین نیامد.(53)

9 ـ در باره اثر تیر حرمله و اصابت آن به حلقوم او، آمده است: «فَذَبَحَهُ»(54) یعنى تیر گلویش را «برید»، در حالى که تیر در محل اصابت سوراخ ایجاد مى کند. به نظر مى رسدکه نوک تیر را پهن ساخته بودند و به همین علت گلوى او را بریده است.

10 ـ على اصغر مصداق کامل و بارز مظلومیت بود; چراکه او طفل بود و نمى توانست بر ضد سپاه دشمن کارى انجام دهد.

11 ـ پس از شهادت او امام (علیه السلام) سر به آسمان کرد و فرمود:«وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الظّالِمِینَ»;(55)«خدای ! انتقام ما را از جفاکاران بستان !»

12 ـ شهادت مظلومانه او، یکى از حوادث کم نظیر و فراموش نشدنى تاریخ است.

13 ـ تنها جنازه اى را که امام حسین (علیه السلام) تشییع کرد و از میدان تا کنار خیمه ها آورد، على اصغر بود.

------------------------

 

50 ـ تنقیح المقال: مامقانى (شیخ عبدالله)، چاپ حجرى.

51 ـ تهذیب الأحکام: شیخ طوسى، محمد بن الحسن (460 ه .) دارالکتب الاسلامیه، طهران

52 ـ تهذیب التهذیب: ابن حجر العسقلانى (852 ه .) دار صادر / بیروت.

53 ـ الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطى (911 ه .) دارالفکر / بیروت

54 ـ جلاءالعیون: مولى محمد باقر مجلسى (1111 ه .) انتشارات رشیدى.

55 ـ جواهرالعقول فى شرح فرائدالاصول: محمد رضا الناصرى، الدار الاسلامیه.

 

عاشورا حماسه جاویدان سید محمد شفیعى مازندرانى

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

باب الحوائج علی اصغر ( ع )

 

سلام بر تو که وقتی بابا و مولایت تنها و بی یاور شده بود و دیگر نه از حبیب خبری بود و نه از عباس.

با چشمانی گه نگران نیم نگاهی به خیمه ها داشت با  مظلومیت تمام فریاد کرد:

آیا یاری کننده ای هست که مرا یاری کند؟

آیا فریادرسى هست که به امید رحمت خدا به فریاد ما برسد؟

آیا یاورى هست که به امید آنچه در نزد خداست ما را یارى رساند؟

دل کوچکت دیگر تاب نیاورد که امامت را اینگونه مظلوم و تنها ببینی . تشنگی سه روزه ات را بهانه کردی ( چه خوب بهانه ای پیدا کردی ! )

با ناله های کم جان و بی رمقت گفتی لبیک یا مولا به من نیز اذن میدان بده

و وقتی با تیر سیراب شدی و در آغوش پدر با شهد شهادت

مهر دیگری بر سند مظلومیت امامت زدی که تا همیشه تاریخ نشان دادی که این پیکار نبرد بر سر قدرت و حکومت نبود بلکه کینه ای بود که سالها دشمنان آل عبا (علیهم السلام) در دل نهان داشته بودند از آن زمان که رسول اکرم (ص)فرمودند : هرکه من مولای اویم پس علی مولای اوست .

در ارزش خونت همین بس که آسمان آن را از زمین دریغ کرد چه بسا که اگر بر زمین می رسید زمین تاب نمی آورد و دنیا به آخر می رسید .

یا علی اصغر تو باب الحوائجی هستی که با دستان کوچک خود گره های بزرگ را باز می نمایی .

بر ما نظر کن و دل آلوده ما را به کیمیای محبت خود جلا ده .

ای سند مسلمانی من .

ای باب الحوائج

علی اصغر .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

تعداد اولاد حضرت امام حسین ( ع )

شیخ مفید (ره) فرموده که آن حضرت را شش فرزند بود چهار تن از ایشان پسران بودند :

 

1 - علی بن الحسین الاکبر ( امام سجاد (ع) ) و کنیت او ابو محمد است و نام مادرش شهربانو یا شاه زنان ـ دختر کسری یزجرد ( دختر یزدگرد پادشاه ساسانی ) ـ است . (1)

 

2 - علی بن الحسین الاصغر معروف به علی اکبر که در کربلا با پدرش شهید شد (به شرحی که در سایت آمده است) و مادرش لیلی دختر ابومره بن عروه بن مسعود ثقفیه است. او براساس گفته ی شیخ مفید در ارشاد، دو سال پس از وفات جدّش علی(ع) در روز عاشورای سال 42 هـ.ق، متولد شد و اولین فرد از بنی هاشم بود که به میدان رفت، وقتی اذن میدان خواست، امام(ع) به او اذن میدان داد و نگاه نومیدانه ای به او کرد و اشکش سرازیر شد و گریست و فرمود:(2) "خدایا! گواه باش جوانی را به میدان می فرستم که شبیه ترین مردم به پیغمبر تو، در خلقت و اخلاق، گفتار است، ما هر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم، به روی او نکاه می کردیم ." (3)

3 - جعفر بن الحسین است و مادر او زنی از قبیله قضاعیه، او در حیات پدر وفات یافت و اولادی نداشت .

4 - عبدالله ( معروف به حضرت علی اصغر ) و او نیز در کربلا در کنار پدر به زخم تیری شهید گشت (که در فرازهایی از عاشورا آمده است .) مادرش رباب، ـ دختر امرء القیس ـ میباشد. امرء القیس در مدینه سه دخترش را به ازدواج امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) درآورد که داستانش مشهور است. رباب به همسری امام حسین(ع) درآمد و سکینه و عبدالله، فرزندان حسین(ع) از رباب میباشند.
دهم رجب سال 60 قمری است. خانه امام حسین (ع) دو باره نور باران می شود و از پنجره کوچک آن، آسمان مدینه روشن می گردد. برای حسین (ع) دسته گلی زیبا فرو فرستاده بودند. اشک شوق و برق شادی او بر صورت نوزاد می نشیند و گلبرگ رخش را با شبنم صبحگاهی، با طراوت تر می سازد. خدا به حسین (ع) پسری دیگر عطا فرمود که نیازمند و غنی بر نامش دخیل بسته اند و قنداقه زیبایش را قبله نیازهای خود ساخته اند.


اما دختران :
5 ـ یکی سکینه است که مادر او رباب دختر امرء القیس است .
سکینه روز پنجم ماه ربیع الاول سال117هـ.ق وفات کرد؛ وفات خواهرش فاطمه نیز همان سال است.(4)

6 ـ  و دختر دیگر فاطمه نام داشت و مادر او ام اسحاق دختر طلحه بن عبید الله تیمیه است.

که البته در تعداد فرزندان حضرت امام حسین (ع) تا 9 تن نیز روایت شده است .
علی بن عیسی الاربلی در "کشف الغمة" گفته: اولاد حسین(ع) ده تن بودند؛ شش پسر و چهار دختر. سه تن از پسران وی علی نام داشتهاند و محمد و عبدالله و جعفر. علی اکبر در کربلا در برابر پدر جنگید و شهید شد و علی اصغر صغیر را تیر زدند؛ همچنین گفتهاند که عبدالله نیز با پدر کشته شد. دختران او زینب و سکینه و فاطمه بودند. نسل امام حسین(ع) از علی اوسط، یعنی زین العابدین(ع) است؛(5) البته قول قوی و قریب به صحت و نظر شیخ مفید است. پس در خاتمه می‌توان گفت غیر از امام سجّاد‌(ع) و جعفر بن الحسین‌(ع) تمام فرزندان ذکور امام حسین(ع) در کربلا به شهادت رسیدند.

 


برگرفته از کتاب منتهی الامال، صفحه 658
1)
بحارالانوار، ج 45، ص 329
الارشاد، ص 253
نفس المهموم، قم، ص 524، کشف الغمة فی معرفة الائمه، ص 214
2)
اللهم اشهد أنه قد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقاً و خلقاً و منطقاً برسولک، و کنّا اذا اشتقنا الی نبیّک نظرنا الیه
3)
نفس المهموم، ص 308
4) نفس المهموم، ص 530
5)
کشف الغمة، ص 214، بحارالانوار، ج 45، ص 331

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چگونگى شهادت على اصغر ( ع )

 

 

در چگونگى شهادت على اصغر،

دانستن چند نکته ضرورى است:

1 ـ آیا امام(علیه السلام)على اصغر را به میدان برد؟

بعضى مى نویسند: امام فرزند شیرخوار خود را در جلو خیمه به عنوان وداع مى بوسید که ناگه تیرى آمد و بر گلوى طفل نشست.(40)

سید بن طاووس در لهوف مى نویسد: پس از آن که نداى طلب یارى امام (علیه السلام) بلند شد، صداى شیون زنان خیام برخاست. امام (علیه السلام) کنار خیمه آمد و فرمود: خواهرم زینب!

«ناوِلینى وَلَدِىَ الصَّغیر حَتّى أُوَدِّعَهُ، فَأَخَذَهُ وأَوْمَأَ إِلَیْهِ لِیُقَبِّلَه، فَرَماهُ حَرْمَلةُ بْنُ کاهِل اَلأَسَدی(لع)(41)بِسَهْم فَوَقَعَ فی نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقالَ لِزَیْنَبَ: خُذیهِ، ثُمَّ تَلْقَّى الْدَّمَ بِکَفَّیْهِ فَلَمّا امْتَلأتا; رَمى بِالدَّمِ نَحْوَ السَّماءِ ثُمَّ قالَ: هَوْنٌ عَلَیَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللهِ».

«فرزند خردسالم را بیاورید تا ـ به عنوان وداع ـ او را ببوسم، در این هنگام مردى به نام حرمله، فرزند کاهل اسدى، با تیر گلوى او را درید. امام (علیه السلام) خطاب به زینب فرمود: این کودک را از من بگیر و سپس مشت خود را از خون آن نازنین پر کرد و به آسمان پاشید و فرمود: تحمل آن بر من آسان است; زیرا در نظرگاه خدا هستیم.»

ابن اعثم کوفى نیز در «الفتوح» آورده است که امام (علیه السلام) در کنار خیمه، در حال وداع و بوسیدن کودک شیرخوار بود که تیرى آمد و بر سینه اش نشست و او جان داد و امام (علیه السلام) بدن او را دفن کرد.(42)

وى همچنین مى نویسد: امام (علیه السلام) على اصغر را به میدان آورد و فرمود: اى قوم، اگر من به زعم شم ـ گناهکارم، این طفل گناهى نکرده است، او را جرعه اى آب دهید. در این هنگام تیرى از سوى آن قوم آمد و بر گلوى طفل شیرخواره اصابت کرد و از آن سوى بر بازوى امام خورد. آن حضرت با دست خود تیر را از گلوى طفل بیرون آورد و او در دم جان داد. امام (علیه السلام) طفل رابه مادرش داد و فرمود: بگیر که از حوض کوثر سیراب گردید.

2 ـ آیا تقاضاى آب براى على اصغر، برخلاف روحیه والاى امام (علیه السلام) بود؟

در این باره اختلاف نظریه فراوان است; بعضى نوشته اند که امام(علیه السلام) خطاب به لشکر عمر سعد فرمودند:«اُسْقُوا هذا الرَّضِیعَ»;(43)«این کودک را سیراب کنید.»

استاد شهید مطهرى(رحمه الله)تقاضاى آب را برخلاف روحیه والاى امام (علیه السلام) مى دانند .(44)

ولى مرحوم آیتى] که شهید مطهرى در کتاب هایش به او عنایت ویژه اى دارد و از ایشان به عنوان فردى برجسته در تاریخ اسلام در روزگار ما یاد مى کند«مى نویسد: امام کودک تشنه کامى را به دست گرفت و گفت:«یا قَوم إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ».(45)بعید نیست که امام (علیه السلام) على اصغر را به سوى سپاه عمربن سعد آورد به مردمان زمان خود و نسل هاى آینده بفهماند که حکومت طاغوتىِ اموى انسان ها را مسخ کرده و از هویت انسانى وانسانیت دور ساخته است، تا آنجاکه به جاى دادن آب به کودک تشنه لب، گلویش را با تیر دریدند.

علاّمه ملاّ احمد نراقى در طاقدیس، در باب حضور على اصغر (علیه السلام) در مقابل دشمن و چگونگى برخورد آنان با آن حضرت، چنین مى سراید:

هان! بیارید آن یکى فرزند من *** وان یکى نوباوه دلبند من

هین بیاریدش به قربانگه برم *** بهر مهمانى به سوى شه برم

مادرش را گر به پستان نیست شیر *** شیر جوشد از دم پیکان تیر

پس نهاد آن طفل بر قرپوس زین *** با نشاط آمد سوى میدان کین

پس به کف بگرفت آن دُردانه را *** سوخت هم دل خویش و هم بیگانه را

شربت آبى طلب کرد از عدو *** تامگر تر سازد آن کودک گلو

جانب صد تیر او را راست کرد *** عشق خونریزآنچه خود مى خواست کرد

شه گرفت آن طفل را بر روى دست *** گَرد خجلت بر رخ گردون نشست

چون پى قربانى اش بر کف نهاد *** شست دشمن از کمان تیرى گشاد

هین بگیر این جرعه آب زلال *** دیگر از بى شیرى اى کودک منال

آمد آن تیر و نشستن در گلو *** اى جهان دون، تفو بر تو، تفو

بر گرفت آن طفل خون آلود را *** آن ذبیح کعبه مقصود را

طفل خون آلوده در آغوش شاه *** شه عنان گرداند سوى خیمه گاه

کى پرستاران بگیرندش زمن *** دادم از پستان پیکانش لَبَن(46)

پرچم عشق حسینى بین که هفتاد و دو ملت *** در عجب از آن که هفتاد و دو تن جانباز دارد

اى بنازم آن سپاهى را که پیشاهنگ هنگش *** همچو اصغر، کودک شش ماهه اى سرباز دارد

3 ـ قبر على اصغر کجاست؟

نوشته اند که امام (علیه السلام) پیکر بى جان فرزند خردسالش را با خون گلوى او آغشت و با نوک شمشیر قبرى حفر کرد و او را در آن دفن نمود;(47)البته بر بدن او نماز نیز خواند .(48)

وى همچنین یادآور مى شود:«فَنَزَلَ الْحُسَین (علیه السلام) فَرَسه، وَ حَفرَ لَه بِطرف السیف، و رَماه بِدَمه، وَ صَلّى عَلَیهِ وَ دفنه».(49)

4 ـ چه مدت از عمر على اصغر مى گذشت؟

در ناسخ التواریخ آمده است، على اصغر شش ماهه بود و مادرش از شدّت عطش، شیرى در پستان نداشت تا به وى دهد.

و در مقتل منسوب به ابى مخنف مى خوانیم:«وَ لَهُ مِنَ الْعُمُرِ سِتَّة اَشْهُر»;«سن او شش ماه بود.»

 

--------------------

 

40 ـ تتمة المنتهى: شیخ عباس قمى، انتشارات داورى / قم

41 ـ تجارب الاُمم: أبوعلى مسکویه الرازى 421 ه .)، دارسروش / طهران

42 ـ تحفة الأحباب: ابن شعبة الحرّانى (قرن چهارم هجرى) مؤسسة النشر الاسلامى / قم.

43 ـ تذکرة الخواص: سبط ابن الجوزى (654 ه .) مکتبة نینوى ـ تهران

44 ـ تزکیة النفس: پرورش روح; سید محمد شفیعى

45 ـ تفسیر البرهان: سید هاشم بحرانى (1107 ه .)

46 ـ تفسیر الصافى: فیض کاشانى (1091 ه .) مؤسسة الاعلمى / بیروت

47 ـ تفسیر الکبیر: فخر رازى، محمد بن عمر بن الحسن (606 ه .)

48 ـ تمدّن اسلام: جرجى زیدان

49 ـ تنزیة الأنبیاء: سید مرتضى علم الهدى (436 ه .) منشورات الشریف الرضى / قم

 

عاشورا حماسه جاویدان سید محمد شفیعى مازندرانى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شهادت حضرت على اصغر (ع) - کتب مختلف

 

هنگامى که امام علیه السلام شهادت خاندان وفرزندانش را دید و از آنان کسى جز امام و زنان و کودکان و فرزند بیمارش- امام سجّاد علیه السلام- نماند، ندا داد:

«هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخافُ اللَّهَ فینا؟ هَلْ مِنْ مُغیثٍ یَرْجُوا اللَّهَ فِی إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعینٍ یَرْجُوا ما عِنْدَاللَّهِ فِی إِعانَتِنا؟؛ آیا کسى هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستى در میان شما پیدا مى‏شود که از خدا بترسد و ستم بر ما روا ندارد؟ آیا فریادرسى هست که براى خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یارى کننده‏اى هست که با امید به عنایت خداوند به یارى ما برخیزد؟».

با طنین افکن شدن نداى استغاثه امام علیه السلام، صداى گریه و ناله از بانوان حرم برخاست. امام علیه السلام به خیمه‏ها نزدیک شد و فرمود:

«ناوِلُونی عَلِیّاً ابْنی الطِّفْلَ حَتّى‏ اوَدِّعَهُ‏؛ فرزند خردسالم «على» را به من بدهید تا با او وداع کنم».

فرزندش را نزد وى آوردند. امام علیه السلام در حالى که طفلش را مى‏بوسید، خطاب به او فرمود:

«وَیْلٌ لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ إِذا کانَ خَصْمُهُمْ جَدَّکَ‏؛ بدا به حال این گروه ستمگر آنگاه که جدّت رسول خدا صلى الله علیه و آله با آنان به مخاصمه برخیزد؟». هنوز طفل در آغوش امام آرام نگرفته بود که‏ حرملة بن کاهل اسدى‏، او را هدف قرار داد و تیرى به سوى وى پرتاب کرد و گلوى او را درید، خون سرازیر شد، امام علیه السلام دست‏ها را زیر گلوى آن طفل گرفت تا از خون پر شد؛ آنگاه خون‏ها را به سوى آسمان پاشید و گفت:

«اللَّهُمَّ إِنْ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا؛ بار الها! اگر در این دنیا ما (در ظاهر) بر این قوم پیروز نشدیم، بهتر از آن را روزى ما فرما».

بعد از شهادت آن طفل، امام علیه السلام از اسب پیاده شد و با غلاف شمشیر، قبر کوچکى کند و کودکش را به خونش آغشته ساخت و بر وى نماز گذارد (و دفن نمود). «1»
علّامه مجلسى مى‏افزاید: امام فرمود:

 

«هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ‏؛ این مصیبت بر من آسان است، چرا که در محضر خداست».

امام باقر علیه السلام فرمود: «فَلَمْ یَسْقُطْ مِنْ ذلِکَ الدَّمِ قَطْرَةٌ إِلَى الْأَرْضِ‏؛ از خون گلوى على اصغر که امام آنها را به آسمان پاشید، قطره‏اى به زمین برنگشت!».

در روایت دیگرى آمده است که امام حسین علیه السلام فرمود:

«لا یَکُونُ أَهْوَنَ عَلَیْکَ مِنْ فَصیلٍ، اللَّهُمَّ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ، فَاجْعَلْ ذلِکَ لِما هُوَ خَیْرٌ لَنا؛ خدایا! فرزندم نزد تو کمتر از بچّه ناقه صالح پیامبر نیست. خدایا! اگر پیروزى (ظاهرى) را از ما دریغ داشته‏اى بهتر از آن را روزى ما فرما!». «2»

معالى السبطین از قول‏ ابومخنف‏ شهادت طفل شیرخوار را به گونه دیگرى آورده است، مى‏گوید:

امام علیه السلام پس از شهادت على اکبر به خواهرش امّ کلثوم فرمود:

«یا اخْتاهُ اوُصیکِ بِوَلَدی الصَّغیرَ خَیْراً، فَانَّهُ طِفْلٌ صَغیرٌ وَ لَهُ مِنَ الْعُمْرِ سِتَّةُ أَشْهُرٍ؛ خواهرم! به فرزند خردسالم نیکى کن، او خردسال است و تنها شش ماه دارد».

امّ کلثوم عرض کرد: «برادرجان! این طفل به مدّت سه روز است که جرعه آبى ننوشیده است، از این گروه کمى آب بطلب!».

امام علیه السلام با شنیدن این سخن، طفلش را گرفت و به سوى دشمن روانه شد و فرمود:

«یا قَوْمِ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخی وَ أَوْلادی وَ أَنْصارِی وَ ما بَقِی غَیْرُ هذَا الطِّفْلِ، وَ هُوَ یَتَلَظّى‏ عَطَشَاً مِنْ غَیْرِ ذَنْبٍ اتاهُ إِلَیْکُمْ، فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْماءِ؛ اى مردم! شما برادر و فرزندان و یارانم را کشتید و کسى جز این طفل که بى هیچ گناهى از تشنگى مى‏سوزد، نمانده است، او را با جرعه آبى سیراب کنید». «3»

و به تعبیر «نفس المهموم‏» امام علیه السلام فرمود:

 

«یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذَا الطِّفْلَ‏؛ اى مردم اگر به من رحم نمى‏کنید به این طفل خردسال رحم کنید». «4»

امام علیه السلام در حال گفتن این سخنان بود که بناگاه تیرى از سوى ستمگرى سیاه دل- حرملة بن کامل اسدى- حلقوم طفل را پاره کرد و از گوش تا گوش را درید. امام حسین علیه السلام کف دستش را زیر گلوى بریده طفل گرفت و چون از خون پر شد، آن را به آسمان پاشید و در روایت دیگر آمده است، امام دستانش را زیر گلوى طفل گرفت و گفت:

«یا نَفْسُ اصْبِری فیما أَصابَکِ، الهی تَرى‏ ما حَلَّ بِنا فی الْعاجِلِ فَاجْعَلْ ذلِکَ ذَخیرَةً لَنا فی الْاجِلِ‏؛ اى نفس! در برابر این همه مصیبت شکیبا باش! خدایا! تو مى‏بینى که در این دنیاى فانى چه مصائبى براى ما رخ داده، پس آن را براى روز رستاخیزمان ذخیره ساز!». «5»

در روایت دیگرى آمده است که امام علیه السلام گفت:

«اللَّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ دَعَوُنَا لِیَنْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا عَلَیْنا، اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ، وَ احْرِمْهُمْ بَرَکاتِکَ، اللَّهُمَّ لا تُرْضِ عَنْهُمْ أَبَداً، اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ کُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فی الدُّنْیا، فَاجْعَلْهُ لَنا ذُخْراً فِی الْآخِرَةِ وَ انْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ‏؛ خدایا! تو مى‏دانى که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى‏مان بشتابند ولى ما را رها کردند و در برابر ما بپاخاستند، خدایا! باران آسمان را از آنان دریغ‏دار و آنان را از برکاتت محروم کن. خدایا هرگز از آنان خشنود مشو.

خدایا اگر در دنیا، پیروزى را از ما دریغ داشته‏اى، آن را ذخیره آخرت ما قرار ده و از گروه ستمکاران انتقام ما را بستان». «6»
---------------------------------------------------------------

(1) مقتل الحسین خوارزمى، ج 2، ص 32 و بحارالانوار، ج 45، ص 46

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 46- 47
(3) معالى السبطین، ج 1، ص 418

(4) نفس المهموم، ص 349
(5) معالى السبطین، ج 1، ص 419
(6) ینابیع المودّة، ج 3، ص 77

 

 

عاشورا ریشه‏ ها انگیزه‏ها، رویدادها پیامدها !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شهادت على اصغر علیه السّلام‏ - غم نامه کربلا

 

وقتى که امام حسین علیه السّلام دید همه جوانان و دوستانش کشته شدند، تصمیم گرفت خود به میدان رفته و با دشمن بجنگد، به میدان آمد و صدا زد:
هل من ذابّ یذبّ عن حرم رسول اللَّه، هل من موحّد یخاف اللَّه فینا؟ هل من مغیث یرجو اللَّه باغاثتنا؟ هل من معین یرجو ما عند اللَّه فی اعانتنا
، آیا دفاع‏کننده‏اى هست که از حریم حرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم دفاع کند؟ آیا خداپرستى هست که در مورد ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسى هست که به امید آنچه در نزد خدا است از ما دادرسى کند؟ آیا یاورى هست که به امید آنچه در نزد خدا است، به ما کمک کند؟
با شنیدن صداى مظلومانه امام حسین علیه السّلام، ناله و شیون بانوان حرم بلند شد، امام حسین علیه السّلام به در خیمه آمد، به زینب علیها السلام فرمود:
ناولینى ولدى الصّغیر حتّى اودّعه‏
، کودکم را به من بده تا با او خداحافظى کنم.
امام حسین علیه السّلام کودک را [که عبد اللّه یا على اصغر نام داشت‏] گرفت، همین که خواست او را ببوسد، در همین هنگام، حرملة بن کاهل اسدى او را هدف تیر قرار داد، آن تیر بر حلقومش نشست، و سر آن کودک را از بدن جدا نمود.
امام حسین علیه السّلام به زینب علیها السلام فرمود: این کودک را بگیر، سپس هر دو کف دستش را به زیر گلوى کودک گرفت، کف دستهایش پر از خون شد، آن را به سوى آسمان افکند و فرمود:
«هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعین اللَّه‏
، آنچه اندوه مصیبت را برایم آسان کند، این است که خداوند مى‏بیند.»
امام باقر علیه السّلام فرمود: «از این خون، قطره‏اى به روى زمین نریخت.»
در روایت دیگر مطلبى دیگر آمده که به عقل نزدیکتر است، زیرا آن وقت، وقت وداع با کودک نبود، چه آنکه امام علیه السّلام به کار جنگ اشتغال داشت، بلکه خواهرش حضرت زینب علیها السّلام از خیمه بیرون آمد و به برادر گفت: «برادرم! این پسر تو است که سه روز از عمرش گذشته که هنوز آبى نچشیده است، براى این نوزاد اندکى آب تحصیل کن.»
امام حسین علیه السّلام آن نوزاد را به دست گرفت، و به دشمنان خطاب نموده و فرمود:
یا قوم قد قتلتم شیعتى و اهل بیتى، و قد بقى هذا الطّفل یتلظّى عطشا، فاسقوه شربة من الماء
، اى مردم! شما شیعیان من‏
و خویشان مرا کشتید، و از آنها همین کودک باقى ماند، که از شدّت تشنگى، دهان را باز و بسته مى‏کند، او را با اندکى آب، سیراب کنید.
هنوز گفتارش تمام نشده بود که یکى از دشمنانش او را هدف تیر قرار داده، به طورى که آن تیر سرش را از بدنش جدا نمود، در این هنگام امام حسین علیه السّلام دشمنان را به مجازاتهاى سخت الهى به همان گونه که بعدا مختار و غیر او با آنها رفتار نمود، نفرین کرد.


غم نامه کربلا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

شهادت على اصغر (ع ) - لهوف

 

چون حسین علیه السّلام قتلگاه جوانان و یارانش را نگریست، براى جنگ با دشمن با نفس نفیس خود عزیمت فرمود، و ندا در داد: «آیا مدافعى هست که از حرم رسول اللَّه دفاع کند؟ آیا خداشناسى هست که در حقّ ما هراس خدا را در پیش گیرد؟

آیا فریادرسى هست که به امید رحمت خدا به فریاد ما برسد؟ آیا یاورى هست که به امید آنچه در نزد خداست ما را یارى رساند؟».

در این وقت ناله زنان بلند شد، و امام به باب خیمه آمد و فرمود: خواهرم زینب، بچه کوچک‏مرا بیاور تا با وى وداع گویم، امام او را گرفت تا ببوسد، حرملة بن کاهل‏(یا عقبة بن بشر )تیرى انداخت که آن گلوگاه کودک را سوراخ کرد، امام به زینب فرمود: او را بگیر».

بعد خون صغیر را با دو کف دست بگرفت تا پر شدند و آن خون را بسوى آسمان پاشید و فرمود: «چه آسان است آنچه در محضر خدا بر من وارد مى‏آید!».

امام باقر علیه السّلام می فرماید: از آن خون قطره‏اى به زمین فرود نیامد.

از طرق دیگر روایت شده که آن به عقل نزدیکتر است، چه زمان و حال زمان تودیع با کودک نبود زیرا امام به حرب و جنگ اشتغال داشته، و همانا زینب خواهر امام علیه السّلام کودک را آورد و گفت: این طفل تو سه روز است که آب نیاشامیده، برایش آبى طلب کن.

امام علیه السّلام کودک را بر روى دست گرفت و فرمود:

(یا قوم قد قتلتم شیعتی و أهل بیتی، و قد بقی هذا الطفل یتلظّى عطشا، فاسقوه شربة من الماء)

، «اى قوم! شیعیان و اهل بیتم را کشتید و فقط این طفل باقى مانده که از عطش بخود مى‏پیچد، او را با شربتى از آب سقایت کنید».

در بین سخنان امام مردى از دشمن تیرى انداخت که کودک را گلو برید، و امام آنان را نفرینى کرد آن گونه که به دست مختار و دیگران گرفتار آمدند.

 

لهوف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

شهادت حضرت علی اصغر (ع)

 

 

پس حضرت بر در خیمه آمد و به جناب زینب سلام الله علیه فرمود کودک صغیرم را به من سپارید تا او را وداع کنم، پس آن کودک معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد که حرمله بن کامل اسدی لعین تیری انداخت و بر گلوی آن طفل رسید و او را شهید کرد. و باین مصیبت اشاره کرده شاعر در این شعر:

فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

 

وَ مُنْعَطِفِ اَهْوی لِتَقْبیلِ طِفْلِهِ

 

پس آن کودک را به خواهر داد، زینب سلام الله علیه او را گرفت و حضرت امام حسین علیه السلام کفهای خود را زیر خون گرفت همینکه پر شد به جانب آسمان افکند و فرمود سهل است بر من هر مصیبتی که بر من نازل شود زیرا که خدا نگران است.

سبط ابن جوزی در تذکره از هشام بن محمد کلبی نقل کرده که چون حضرت امام حسین علیه السلام دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآن مجید را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در میان لشکر ندا کرد:

بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ کِتابُ الله وَجَدّدی مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّی الله عَلَیْه و الِهِ.

ای قوم برای چه خون مرا حلال می‌دانید آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا به شما نرسید قول جدم در حق من و برادرم حسن علیه السلام.

هذانِ سَیّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.

در این هنگام که با آن قوم احتجاج می‌نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلی از اولاد خود که از شدت تشنگی می‌گریست حضرت آن کودک را بر دست گرفت و فرمود:

یا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.

ای لشکر اگر بر من رحم نمی‌کنید پس بر این طفل رحم کنید، پس مردی از ایشان تیری به جانب آن طفل افکند و او را مذبوح نمود. امام حسین علیه السلام شروع کرد به گریستن و گفت ای خدا حکم کن بین ما و بین قومی که خواندند ما را که یاری کنند بر ما پس کشتند ما را، پس ندائی از هوا آمد که بگذار او را یا حسین که از برای او مرضع یعنی دایه‌ایست در بهشت.

در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.

طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت مسح می‌کرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

"مختار" با "حرمله" قاتل علی اصغر(ع) چه کرد؟

 

 در كتاب «یك صد موضوع 500 داستان» نوشته سید على اكبر صداقت كه روایات متعددی در حوزه اخلاق و دین منتشر شده، در خصوص سرنوشت حرمله بعد از واقعه كربلا آمده است: « حرملة بن كاهل اسدى كوفى همان است كه كودك شیرخوار امام حسین (ع) را (به نام على اصغر) در آغوش امام یا روى دست وى با تیر به شهادت رساند. 

منهال بن عمرو گوید: از كوفه به سفر حج رفتم و خدمت امام سجاد علیه السلام رسیدم. آن جناب از من پرسید از حرملة بن كاهل (قاتل شش ماهه علی اصغر بود) چه خبر داری؟ عرض كردم در كوفه زنده است؛ حضرت دست به نفرین او برداشت و از خدا خواست حرارت آتش و آهن را در دنیا به او بچشاند.

 
منهال گوید: چون به كوفه برگشتم، روزی بدیدن مختار رفتم، مختار اسب طلبید و سوار شد، مرا نیز سوار كرد و با هم رفتیم به كناسه كوفه، لحظه ای صبر كرد مثل كسی كه منتظر چیزی باشد، كه ناگاه دیدم حرملة را گرفته و نزد او آوردند.
 
مختار حمد خدای بجای آورد و امر كرد، دست و پای او را قطع كنند و پس از آن او را در آتش اندازند... من چون چنین دیدم سبحان الله گفتم، مختار گفت: برای چه تسبیح خدای كردی؟ حكایت نفرین امام سجاد(ع) بر حرمله را و استجابت دعای او را نقل كردم.
 
مختار از اسب خویش پیاده شد و دو ركعت نماز طولانی بجای آورد و سجده شكر كرد و سجده را طول داد. با هم برگشتیم، چون نزدیك خانه رسیدیم او را به خانه خود دعوت كردم كه غذا میل كند! مختار فرمود: ای منهال تو مرا خبر دادی كه امام سجاد(ع) دعا كرد كه به دست من نفرین او بر حرملة مستجاب شده، از من خواهش خوردن طعام داری، امروز روز روزه است كه به جهت شكر این مطلب باید روزه باشم.

 

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، حضرت علی اصغر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 12 آبان 1393برچسب:, | 18:11 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

چهار نفرینى كه درروزعاشورا مستجاب شد...


مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز كور بود، فریاد مى زد:خدایا مرا از آتش نجات بده!
به او گفتند: از براى تو مجازاتى باقى نمانده، باز مى گویى خدایا مرا از آتش نجات بده؟
گفت: من در كربلا با افرادى بودم، كه امام حسین (ع) راكشتند، وقتى امام شهید شد، مردم لباسهاى او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قیمتى در تن آن حضرت دیدم، دنیاپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قیمتى را از شلوار درآورم.
به طرف پیكر حسین (ع) نزدیك شدم، همین كه خواستم آن بند را باز كنم، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را كنار بزنم، لذا دستش را قطع كردم! همین كه خواستم آن بند را بیرون آورم، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند كرد و روى آن بند نهاد! هر چه كردم نتوانستم دستش را از روى بند بردارم، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم! باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم، صداى وحشتناك زلزله اى را شنیدم! ترسیدم و كنار رفتم و شب در همان جا كنار بدن هاى پاره پاره شهدا خوابیدم.
ناگاه! در عالم خواب، دیدم كه گویا محمّد(ص) همراه على (ع) و فاطمه (س) وفاطمه(س) امام (ع) را بوسید و سپس فرمود:پسرم تو را كشتند، خدا كسانى را كه با تو چنین كردند بكشد!
شنیدم امام حسین (ع) در پاسخ فرمود:شمر مرا كشت و این شخص كه در اینجا خوابیده، دست هایم را قطع كرد.
فاطمه (س) به من روى كرد و گفت:خداوند دست ها و پاهایت را قطع و چشم هایت را كور نماید و تو را داخل آتش نماید!
از خواب بیدار شدم. دریافتم كه كور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده. سه دعاى فاطمه (س) به استجابت رسیده و هنوز چهارمى آن یعنى ورود در آتش - باقى مانده، این است كه مى گویم:خدایا! مرا از آتش نجات بده!

بحارالانوارجلد۱

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، چهار نفرینى كه درروزعاشورا مستجاب شد... ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 10 آبان 1393برچسب:, | 17:6 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

دگرگونی عالم  پس ازشهادت امام حسین (ع)درروزعاشورا

پس ازشهادت آن بزرگوار،سپاه کوفه سه تکبیر(الله اکبر)کفتند!!زمین به سختی لرزیدوشرق وغرب تاریک شدومردم رازلزله وبرق فروگرفت وآسمان خون باریدوهاتفی(فریادزننده ای)ازآسمان نداکردکه :بخداسوگندامام فرزندامام وبرادرامام وپدرامامان،حسین بن علی،کشته شد.

ذریعة النجاةص147وقصه کربلانوشته علی نظری منفردص376

راوی گفت:درآن وقت غبارشدیدتوأم باتاریکی وطوفان سرخی که امکان دیدن نمی گذاشت آسمان رافراگرفت که آن گروه گمان کردندعذاب برآنهانازل گردیده وساعتها ادامه داشت.

منبع:مقتل الحسین مقرّم238وقصه کربلانوشته علی نظری منفردص376

امام صادق (ع)به زراره فرمود:ای زراره!آسمان چهل روزبرحسین (ع)خون گریست وزمین چهل روز به سیاهی گریست وخورشیدتاچهل روزبه گرفتگی وسرخی گریست وکوههاازهم پاشیدوفروریخت ودریاهامتلاطم گشت.

زیارت ناحیه بحارالانوارجلد98ص317وقصه کربلانوشته علی نظری منفردص377

 1-برخورد ستارگان آسمان با يکديگر :

عن عيسى بن الحارث الكندي ، قال : لما قتل الحسين مكثنا سبعة أيام إذا صلينا فنظرنا إلى الشمس على أطراف الحيطان كأنها الملاحف المعصفرة ، ونظرنا إلى الكواكب يضرب بعضها بعضا .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 – 433 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 .

عيسى بن حارث كندى مي گويد : هنگامي حسين بن على (عليه السلام) را شهيد كردند ، تا هفت روز ، هر گاه که نماز عصر را مي خوانديم مي ديديم آفتابي كه بر ديوارهاى خانه ها مي تابيد به قدري قرمز بود که گويا چادر هاي سرخ است که بر آن  کشيده اند ، و مي ديديم که برخي از ستارگان همديگر را مي زدند (با يکديگر برخورد مي کردند) .

2 . آسمان خون گريه کرد :

عَنْ نَضْرَةَ الْأَزْدِيَّةِ قَالَتْ : لَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بن علي (عليهما السلام) مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً فَأَصْبَحْتُ وَ كُلُّ شَيْ‏ءٍ لَنَا مَلْآنُ دَما .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 ، 313 و الثقات ، ابن حبان ، ج 5 ، ص 487 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 – 228 .

نضره ازديه گويد : هنگامى كه حسين بن علي (عليهما السّلام) شهيد شدند ، آسمان خون باريد و ما همچنان مي ديديم كه تمام اشياء  و اسباب ما مملو از خون است .

جعفر بن سليمان قال حدثني خالتي أم سالم قالت لما قتل الحسين بن علي مطرنا مطرا كالدم على البيوت والجدر قال وبلغني أنه كان بخراسان والشام والكوفة .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 – 434  و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 – 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 – 229 .

جعفر بن سليمان ، روايت كرده كه خاله‏ام ، ام سالم ، گفت : هنگامى كه امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد ، باراني همانند خون بر ديوارها و خانه ها مي باريد . و گفت : به من خبر داند که همين باران خون ، در خراسان ، شام و كوفه نيز باريده است .

3 . اشک ريختن آسمان :

عن ابن سيرين قال لم تبك السماء على أحد بعد يحيى بن زكريا إلا على الحسين بن علي .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 225 – 226 .

ابن سيرين گفت : آسمان براي هيچ کسي جز يحيي بن زکريا و حسين بن علي (عليهم السلام) گريه نکرده است .

4 . تاريک شدن دنيا :

حدثنا خلف بن خليفة ، عن أبيه ، قال : لما قتل الحسين اسودت السماء ، وظهرت الكواكب نهارا حتى رأيت الجوزاء عند العصر وسقط التراب الأحمر .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 431 – 432  و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 226 .

خلف بن خليفه از پدرش نقل مي کند که گفت : زماني که امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد ، آن قدر آسمان تاريک شد که هنگام ظهر ستاره هاي آسمان ظاهر شدند ؛ تا جائي که ستاره  جوزا در عصر ديده شده و خاک سرخ از آسمان فرو ريخت .

وقال : وقال علي بن مسهر ، عن جدته : لما قتل الحسين كنت جارية شابة ، فمكثت السماء بضعة أيام بلياليهن كأنها علقة .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 226 .

علي بن مسهر از جده اش نقل مي كند كه مي گفت: هنگامي كه امام حسين به شهادت رسيد من دختري نوجوان بودم، آسمان چند شبانه روز درنگ نمود كه گويا لخته خون بود .

5 . سرخ شدن آسمان :

وقال علي بن محمد المدائني ، عن علي بن مدرك ، عن جده الأسود بن قيس : احمرت آفاق السماء بعد قتل الحسين بستة أشهر ، نرى ذلك في آفاق السماء كأنها الدم . قال : فحدثت بذلك شريكا ، فقال لي : ما أنت من الأسود ؟ ، قلت : هو جدي أبو أمي قال : أم والله إن كان لصدوق الحديث ، عظيم الأمانة ، مكرما للضيف .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 432 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 227 .

علي بن مدرك از پدر بزرگش اسود بن قيس نقل مي كند كه گفت : پهنه آسمان پس از شهادت امام حسين به مدت شش ماه سرخرنگ شده بود كه ما آن را شبيه خون در آسمان مشاهده مي كرديم ، علي بن محمد مدائني از وي سؤال كرد : چه نسبتي با اسود داري ؟ گفت : او جد مادري من است گفت : به خدا سوگند كه او راستگو وامانتداري بزرگ وميهمان نواز بود .

وقال عباس بن محمد الدوري ، عن يحيى بن معين : حدثنا جرير ، عن يزيد بن أبي زياد ، قال : قتل الحسين ولي أربع عشرة سنة ، وصار الورس الذي كان في عسكرهم رمادا واحمرت آفاق السماء ونحروا ناقة في عسكرهم فكانوا يرون في لحمها النيران .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230.

يزيد بن ابي زياد مي گويد: من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد و پهنه آسمان قرمز رنگ شد شتري را لشكريان ذبح كردند آتش از گوشتش زبانه مي كشيد .

عن هشام عن محمد قال تعلم هذه الحمرة في الأفق مم هو فقال من يوم قتل الحسين بن علي .

سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 312 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 .

هشام از محمد نقل مي كند كه گفت : مي داني سرخي افق از چه زماني بوده ؟ از روزي كه حسين بن علي به شهادت رسيد اين سرخي در افق ديده شد .

6 . ديوار دار الإماره خون گريه کرد :

حدثني أبو يحيى مهدي بن ميمون قال : سمعت مروان مولى هند بنت المهلب ، قال : حدثني بواب عبيد الله بن زياد أنه لما جئ برأس الحسين فوضع بين يديه ، رأيت حيطان دار الامارة تسايل دما .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433 – 434 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 .

هنگامى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را در برابر ابن زياد نهادند ، ديدم كه از ديوارهاى دارالاماره خون جارى مى‏گشت‏ .

7 . گرفتن خورشيد :

عَن أَبُو قَبِيلٍ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (عليه السلام) كُسِفَتِ الشَّمْسُ كَسْفَةً بَدَتِ الْكَوَاكِبُ نِصْفَ النَّهَارِ حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهَا هِي‏ .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 433  و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 228 و تلخيص الحبير ، ابن حجر ، ج 5 ، ص 84 و السنن الكبرى ، البيهقي ، ج 3 ، ص 337 .

هنگامى كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، خورشيد گرفت و آن قدر تاريك شد كه هنگام ظهر ستاره‏هاى آسمان ظاهر گرديدند . از اين اتفاق چنين پنداشتم كه قيامت برپا شده است !

8 . جاري شدن خون تازه از زير سنگ ها :

( وقال ) يعقوب بن سفيان ثنا سليمان ابن حرب ثنا حماد بن زيد عن معمر قال َ أَوَّلُ مَا عُرِفَ الزُّهْرِيُّ تَكَلَّمَ فِي مَجْلِسِ الْوَلِيدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِكِ فَقَالَ الْوَلِيدُ أَيُّكُمْ يَعْلَمُ مَا فَعَلَتْ أَحْجَارُ بَيْتِ الْمَقْدِسِ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ فَقَالَ الزُّهْرِيُّ بَلَغَنِي أَنَّهُ لَمْ يُقْلَبْ حجرا إِلَّا وَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيط .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 و  سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 314 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 .

ابو بكر بيهقى از معروف روايت كرده كه وليد بن عبد الملك از زهرى پرسيد سنگ‏هاى بيت المقدس در روز كشته شدن حسين بن على چه حالتى به خود گرفتند ، زهرى‏ گفت : به من خبر دادند كه در روز شهادت حسين بن علي هر سنگى را كه از زمين بر مي داشتند در زير او خون تازه مي ديدند .

عَنْ أُمِّ حَيَّانَ قَالَتْ يَوْمَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ أَظْلَمَتْ عَلَيْنَا ثَلَاثاً وَ لَمْ يَمَسَّ أَحَدٌ مِنْ زَعْفَرَانِهِمْ شَيْئاً فَجَعَلَهُ عَلَى وَجْهِهِ إِلَّا احْتَرَقَ وَ لَمْ يُقَلَّبْ حَجَرٌ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ إِلَّا أَصْيب تَحْتَهُ دَماً عَبِيطا

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 و ...

از ام حيان نقل است كه گفت : روز شهادت حسين اسمان سه شبانه روز تاريك شد وهر كس دست به زعفران مي زد دستش مي سوخت و زير هر سنگي در بيت المقدس خون ديده مي شد .

محمد بن عمر بن علي عن أبيه قال أرسل عبد الملك إلى ابن رأس الجالوت فقال هل كان في قتل الحسين علامة قال ابن رأس الجالوت ما كشف يومئذ حجر إلا وجد تحته دم عبيط .

تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 229 – 230 .

عبد الملك شخصي را نزد پسر راس الجالوت فرستاد تا از وي بپرسد كه آيا  نشانه اي از كشته شدن حسين درعالم ديده شده است يا نه ، او در پاسخ گفت : هيچ سنگي از زمين بر داشته نشد مگر اينكه خون تازه ديده مي شد .

9 . خاکستر شدن گياه ورس (اسپرک) :

( وقال ) ابن معين حدثنا جرير ثنا يزيد بن أبي زياد قال قتل الحسين ولي أربع عشرة سنة وصار الورس الذي في عسكرهم رمادا .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 .

يزيد بن ابي زياد مي گويد : من چهارده ساله بودم كه حسين بن علي به شهادت رسيد گياه ورس در بين لشكر به خاكستر تبديل شد .

( وقال ) الحميدي عن أبن عيينة عن جدته أم أبيه قالت لقد رأيت الورس عاد رمادا ولقد رأيت اللحم كأن فيه النار حين قتل الحسين .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 .

ابن عيينه از مادر بزرگ پدري اش نقل مي كند كه گفت : هنگام شهادت حسين گياه ورس را ديدم كه تبديل به خاكستر شد و در گوشتها آتش مي ديدم .

وقال محمد بن المنذر البغدادي ، عن سفيان بن عيينة : حدثتني جدتي أم عيينة : أن حمالا كان يحمل ورسا فهوى قتل الحسين ، فصار ورسه رمادا .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 .

ام عيينه مي گويد : شخصي در حال حمل گياه ورس بود به ذهنش افتاد كه براي جنگ باحسين او هم شركت كند كه ناگهان گياه تبديل به خاكستر شد .

أخبرنا أبو محمد السلمي أنا أبو بكر الخطيب وأخبرنا أبو القاسم بن السمرقندي أنا أبو بكر قالا أنا أبو الحسين أنا عبد الله نا يعقوب نا أبو نعيم نا عقبة بن أبي حفصة السلولي عن أبيه قال إن كان الورس من ورس الحسين يقال به هكذا فيصير رمادا .

تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 – 231 .

ورس : همان اسپرك است كه گياهى است شبيه به كنجد با برگ هاى سبز رنگ كه از رنگ آن براى رنگ كردن لباس ها استفاده مى‏شود و در يمن زياد مى‏رويد و لباس ورسى ، لباس سرخ رنگ را گويند .

11 . تلخ شدن گوشت شتر غنيمت گرفته شده از امام :

عَنْ جَمِيلِ بْنِ مُرَّةَ قَالَ أَصَابُوا إِبِلًا فِي عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) يَوْمَ قُتِلَ فَنَحَرُوهَا وَ طَبَخُوهَا قَالَ فَصَارَتْ مِثْلَ الْعَلْقَمِ فَمَا اسْتَطَاعُوا أَنْ يُسِيغُوا مِنْهَا شَيْئا .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 306 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 – 436 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 16 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 .

جميل بن مره گويد : شترى از لشكرگاه حسين بن علي را در روز شهادت او غارت گرفتند ، و سپس او را نحر كرده و طبخ نمودند ، راوى گويد : گوشت او آن چنان تلخ شد که آنان نتوانستند از آن گوشت استفاده كنند .

12 . ديده شدن آتش درگوشت شتر غنيمت گرفته شده :

وقال محمد بن عبد الله الحضرمي : حدثنا أحمد بن يحيى الصوفي ، قال : حدثنا أبو غسان ، قال : حدثنا ، أبو نمير عم الحسن ابن شعيب ، عن أبي حميد الطحان ، قال : كنت في خزاعة فجاؤوا بشئ من تركة الحسين فقيل لهم : ننحر أو نبيع فنقسم ؟ قالوا : انحروا ، قال : فجعل على جفنة فلما وضعت فارت نارا .

تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 435 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 231 .

از حميد طحان روايت شده است كه در قبيله خزاعه بودم، از جمله چيزهائى كه از امام حسين عليه السلام چپاول شده بود و به آن قبيله آورده بودند، يك شتر بود. مردم آن قبيله گفتند : اين شتر را نحر كنيم و يا معامله نمائيم ؟ كسى كه شتر را آورده بود گفت : مى‏خواهم آن را نحر كنيد .

حميدگفت : سپر را براى نحر كردن آن حيوان آماده ساختم ، همين كه شتر را خوابانيده و سپر را به زمين گذاشتم و آماده كشتن آن بوديم، ناگهان آتشى از آن سپر مانند آب فوران كرد !

( وقال ) ابن معين حدثنا جرير ثنا زَيْدِ بْنِ أَبِي الزِّنَادِ قَالَ قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ لِي أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً وَ صَارَ الْوَرْسُ رَمَاداً الَّذِي كَانَ فِي عَسْكَرِهِمْ وَ احْمَرَّتْ آفَاقُ السَّمَاءِ وَ نَحَرُوا نَاقَةً فِي عَسْكَرِهِمْ فَكَانُوا يَرَوْنَ فِي لَحْمِهَا النِّيرَان‏ .

تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج 2 ، ص 305 و تهذيب الكمال ، المزي ، ج 6 ، ص 434 – 435 و سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج 3 ، ص 313 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 5 ، ص 15 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 14 ، ص 230 .

ابن معين از جرير از يزيد بن زياد روايت مى‏كند كه او گفت : سالى كه امام حسين عليه السلام به شهادت نائل آمد ، من چهارده سال داشتم ( و همان روزها شنيدم كه آثارى در پى شهادت آن حضرت در لشكر مخالفان ظاهر گرديده ، از جمله آن كه) گياهان ورس در لشكرگاه آنها خاكستر شد ، و آسمان سرخ‏گون گرديد ، و در لشكرگاه شترى را نحر كردند ولى مثل اين بود كه آتش در آن نهاده بودند !

برگرفته شده از:http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=91

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، دگرگونی عالم پس ازشهادت امام حسین (ع)درروزعاشورا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 10 آبان 1393برچسب:, | 17:3 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

*****  همه چیزدرموردعاشورا  *****

نوای نینوا را دوست دارم***صدای آشنا را دوست دارم

اگر جام بلا از چشم یار است***من این جام بلا را دوست دارم

دعا یعنی تکلّم با خداوند*** تکلّم با خدا را دوست دارم

اگر چه خارم و از خار کمتر*** گل باغ وفا را دوست دارم

محبّت راعجب،حال وهوایی ست***من این حال وهوا رادوست دارم

نمی دانم کی ام آن قدر دانم***علیّ مرتضی را دوست دارم

خدا می داند، ای آل محمّد!*** که من تنها شما را دوست دارم 

چو ممزوج است با عطر حسینی*** نسیم نینوا را دوست دارم

خدایا روز محشر باش شاهد*** حسین و کربلا را دوست دارم

شوم دلشاد که مولایم بگوید*** که این بی دست و پارادوست دارم

 

** چهار نفرینى كه درروزعاشورا مستجاب شد **مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نیز كور بود، فریاد مى زد:- خدایا مرا از آتش نجات بده!به او گفتند:- از براى تو مجازاتى باقى نمانده، باز مى گویى خدایا مرا از آتش نجات بده؟گفت:- من در كربلا با افرادى بودم، كه امام حسین (ع) كشتند، وقتى امام شهید شد، مردم لباسهاى او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قیمتى در تن آن حضرت دیدم، دنیاپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قیمتى را از شلوار درآورم.به طرف پیكر حسین (ع) نزدیك شدم، همین كه خواستم آن بند را باز كنم، ناگاه دیدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد! من نتوانستم دست آن مظلوم را كنار بزنم، لذا دستش را قطع كردم! همین كه خواستم آن بند را بیرون آورم، دیدم حضرت دست چپ خود را بلند كرد و روى آن بند نهاد! هر چه كردم نتوانستم دستش را از روى بند بردارم، بدین جهت دست چپش را نیز بریدم! باز تصمیم گرفتم آن بند را بیرون آورم، صداى وحشتناك زلزله اى را شنیدم! ترسیدم و كنار رفتم و شب در همان جا كنار بدن هاى پاره پاره شهدا خوابیدم.ناگاه! در عالم خواب، دیدم كه گویا محمّد(ص) همراه على (ع) و فاطمه (س) و امام (ع) را بوسید و سپس فرمود:- پسرم تو را كشتند، خدا كسانى را كه با تو چنین كردند بكشد!شنیدم امام حسین (ع) در پاسخ فرمود:- شمر مرا كشت و این شخص كه در اینجا خوابیده، دست هایم را قطع كرد.فاطمه (س) به من روى كرد و گفت:- خداوند دست ها و پاهایت را قطع و چشم هایت را كور نماید و تو را داخل آتش نماید!از خواب بیدار شدم. دریافتم كه كور شده ام و دست ها و پاهایم قطع شده. سه دعاى فاطمه (س) به استجابت رسیده و هنوز چهارمى آن یعنى ورود در آتش - باقى مانده، این است كه مى گویم:- خدایا! مرا از آتش نجات بده! بحارالانوارجلد1

چه كسى براى حسینم گریه مى كند؟؟؟


هنگامى كه پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم شهادت حسین علیه السلام و سایر مصیبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه علیهاالسلام سخت گریه نمود و عرض كرد:- پدر جان! این گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟رسول خدا فرمود:- زمانى كه من و تو و على در دنیا نباشیم.آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض كرد:- چه كسى بر حسینم گریه مى كند، و به عزادارى او قیام مى نماید؟پیامبر فرمود:- فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بیتم، و مردان بر مردان گریه مى كنند و در هر سال، عزادارى او را تجدید مى كنند. روز قیامت كه فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى كنى و من براى مردان، و هر كه بر گرفتارى حسین گریه كند، دست او را مى گیریم و داخل بهشت مى كنیم. فاطمه جان! تمام دیده ها روز قیامت گریان است، مگر چشمى كه بر مصیبت حسین گریه كند! آن چشم براى رسیدن به نعمت هاى بهشت خندان است!
بحارالانوارجلد۱


قصه فداکاری اسب سیدالشهدا(ع)

چون حضرت به زمين افتاد، اسب آن جناب ازمولاي خود حمايت مي كرد ، بر سواران مي پريد و آنها را اززين به زمين مي كشيد ، و با لگد مي ماليد و مي كشت تا آنكه چهل نفر راكشت ، آنگاه خود را به خون امام حسين (ع) آغشته نمود، بلند شيهه مي كشيد و دستها به زمين مي كوفت، وبه طرف خيمه ها مي رفت.(1) درروايت امام صادق (ع) چنين آمده است ... ( واسب امام حسين (ع) يال و كاكل خود را بخون او آغشته كرد ، وشيهه كنان به سوي خيمه هامي –دويد. چون دختران پيغمبر صداي شيهه اسب را شنيدند ازخيمه ها بيرون دويدند ، واسب را بي صاحب ديدند ، دانستند كه حسين (ع) كشته شده، امّ كلثوم دست برسرنهاد و ندبه مي كرد و مي گفت: وا مُحَمَّداهُ،
اين حسين است كه دربيابان افتاده و عمّامه و ردايش به غارت رفته...(2)
علامه مجلسي رحمة الله نقل مي كند:
اسب حسين (ع) ازدست لشكر گريخت ( چون عمرسعد ملعون گفته بود او رابگيريد و نزد من بياوريد ) و كاكل بخون حضرت آغشته كرد و به سوي خيمه زنان دويد وشيهه مي كشيد ، ونزد خيمه ها سربه زمين نهاد تا جان داد .

 
1- مناقب ابن شهرآشوب : 4/58 ، بحار الانوار : 45/ 56
2- امالي صدوق / 163 م 30


**راجع به کفر قاتل‏های امام حسین و ثواب لعن بر آنان **


حضرت علی بن موسی الرضا علیه‏السلام  فرمود: هر کسی که به فقاع یعنی آب جو و شطرنج نظر کند و یادآور امام حسین شود و یزید را لعنت کند خدا گناهان وی را محو می‏نماید ولو اینکه به شماره‏ی ستارگان باشند. در کتاب: عیون اخبار رضا علیه‏السلام از پیغمبر اعظم اسلام صلی الله علیه و آله روایت می‏کند که فرمود: قاتل حسین بن علی علیهماالسلام در تابوتی است از آتش، و عذاب نصف اهل دنیا نصیب او خواهد بود. دست و پای او با زنجیرهای آتشین بسته می‏گردند و در جهنم سراشیب می‏شود تا اینکه به قعر جهنم می‏رسد.وی دارای یک بوی متعفنی خواهد بود که اهل جهنم از تعفن آن به پروردگار خود پناهنده خواهند شد. او دائما با جمیع افرادی که در قتل امام حسین دخیل بودند در جهنم دچار عذابی دردناک خواهند بود. هرگاه پوست بدن آنان بریان شود خدای توانا پوست دیگری برای بدن ایشان می‏آفریند تا این که همیشه عذاب دردناک را بچشند و یک ساعتی از آن آزاد نباشند. آنان از آب جوش جهنم سیراب می‏شوند.


حدیث بوی سیب درخاک کربلاچیست؟ حدیثی است که در بحار روایت نموده از حسن بصری و ام‏سلمه که حسنین وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئیل در نزد آن حضرت بود. پس ایشان در اطراف او گردیدند، به گمان این که دحیه‏ی کلبی است. جبرئیل، دست خود را حرکت داد، مانند کسی که از کسی چیزی بگیرد. پس سیبی و بهی و اناری آورد و به ایشان داد. روی ایشان از خوشحالی برافروخت و دویدند به نزد جد خود. حضرت از ایشان گرفت و بویید و فرمود: بروید نزد پدر و مادر خود. پس رفتند و هیچ یک از آن نخوردند تا این که پیغمبر به نزد ایشان رفت و همه با هم خوردند، و هر چند از آن می‏خوردند، به حال خود عود می‏نمود (بازمی‏گشت) و به همین حالت بود، تا زمانی که حضرت فاطمه علیهاالسلام وفات نمود. حسین علیه‏السلام فرمود: که انار، مفقود شد، و چون امیرالمؤمنین علیه‏السلام شهید گشت، به، مفقود شد، و سیب به حال خود بود، تا وقتی که آب را به روی ما بستند. پس چون تشنگی بر ما غالب می‏شد، آن را بو می‏کردم، اندکی تشنگی من ساکن می‏شد. عاقبت، چون تشنگی من به نهایت رسید، دندان بر آن فشردم و یقین به هلاک نمودم. حضرت سجاد علیه‏السلام می‏فرماید که این سخن را از پدر بزرگوارم شنیدم یک ساعت قبل از شهادتش، و چون شهید گردید، بوی سیب از محل شهادتش استشمام می‏شد، ولی خودش را نیافتند، و این رایحه، در آن محل باقی است، و هر کس از زواربخواهد استشمام رایحه‏ی آن را نماید، در وقت سحر، به زیارت رود که اگر از مخلصین باشد، آن را استشمام خواهد نمود. حدیث بوی سیب نویسنده : گزيده اي از خصائص الحسينيه مترجم : محسن احمدوند ناشر : ميثم تمار

قصه واقعی
دیشب سه مرتبه امام حسین(ع)به دیدنش آمدندوفرمودندعذاب را...
حاج محمدعلی یزدی که وی رابه وثاقت وامانت وفضل می ستودند،نقل می کندکه ایشان شبهادرمقبره ای خارج ازشهریزدکه جماعتی ازصلحاءونیکان نیزدرآن مدفونندبه سرمی برد،درهمسایگی حاج محمدعلی یزدی مروگمرکچی زندگی میکرد. مردگمرکچی درگذشت وپس ازیک ماه ازمرگ وی،حاج محمدعلی اورادرعالم رویامی بیندکه درکمال خوشی ونعمت بسرمیبرد. پس نزداومی رودومیگوید:من ازآغازوانجام ودرون وبیرون توباخبرم،توکسی نبودی که درونت خوب باشدوبه کارهای نیک مشغول بوده باشی ! مردگمرکچی می گوید:آری!چنین است که گفتی،من ازلحظه مرگ تادیروزدرسخت ترین عذاب بودم،اماروزقبل همسراستاداشرف آهنگرازدنیارفت ودراینجابه خاکش سپردند-اشاره به پنجاه قدمی قبرخودش کردوگفت:دیشب سه مرتبه امام حسین(ع)به دیدنش آمدند. بارسوم فرمودند:عذاب راازاین مقبره بردارید،لذامن هم درنعمت وآسایش قرارگرفتم. حاج محمدعلی یزدی می گوید:من متحیرانه ازخواب برخاستم،واستاداشرف آهنگررانمی شناختم ومحله ی اورانمی دانستم. پس به بازارآهنگرهارفتم،وبه جستجوی حال اوبرآمدم تااستاداشرف راپیداکردم،وپرسیدم آیاتوهمسری داشته ای که به تازگی درگذشته باشد؟! گفت:آری!دیروزدرگذشت ودرفلان موضع-وهمان مکان رااسم برد-دفنش کردم. گفتم:اوبه زیارت سیدالشهدا(ع)رفته بود؟ گفت:نه،گفتم:ذکرمصائب آن حضرت رامیکرد؟گفت:نه. گفتم:مجلس عزای آن حضرت رابپامیگرد؟گفت:نه. آنگاه ازمن پرسیددنبال چه مطلبی هستی؟ پس من خوابم رابرای اونقل کردم. آنگاه جواب دادکه همسرمن دراواخرعمرش دائم زیارت عاشورامی خواند! منبع:کتاب ذکرهای آسمانی،ص۱۹۵نویسنده:حمزه کریم خانی

روزی که حضرت آدم(ع)برای امام حسین (ع)گریست...


هنگام سیر حضرت آدم (ع) در زمین ٬ گذر آن حضرت به زمین کربلا افتاد . ناگهان نا خود آگاه سینه اش به تنگ آمد و غمناک شد چون به قتلگاه امام حسین (ع) رسید پایش لغزید و خون از پایش جاری گردید. پس سرش را بسوی آسمان بلند کرد و خدمت خداوند متعال عرض کرد : « پروردگارا ! آیا من مرتکب گناه دیگری۱ شده ام که اینک مرا به کیفر می رسانی ؟ » خداوند فرمود : « ای آدم ! گناهی تازه ای نکرده ای بلکه در این سرزمین فرزند تو حسین (ع) به ظلم و ستم کشته می شود و خون تو نیز به خاطر همدردی و موافقت با او به زمین ریخته شد . » حضرت آدم (ع) فرمود : « قاتل او کیست ؟ » خداوند فرمود : « قاتلش ٬ یزید که مورد لعن اهل آسمانها و زمین است می باشد.» در این هنگام حضرت آدم (ع) به حضرت جبرئیل گفت : « حالا چه کار بکنم ؟ » جبرئیل گفت : « بر یزید لعنت بفرست . » پس حضرت آدم (ع) چهار مرتبه بر یزید لعنت فرستاد . ۲ ۱) گناه حضرت آدم (ع) ترک اولی بوده است .۲) بحارالانوار ٬ ج ۴۴ حسین بن علی (ع)


**معجزه امام حسین(ع):سخن گفتن شیرخوار و سنگسار مادرش**

صفوان به نقل از امام جعفر صادق علیه السّلام حکایت کند:در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام دو نفر مرد بر سر بچّه ای شیرخوار نزاع و اختلاف داشتند؛ و هر یک مدّعی بود که بچّه برای او است.در این میان، امام حسین علیه السّلام عبورش بر ایشان افتاد و چون متوّجه نزاع آن ها شد، آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود: برای چه سر و صدا می کنید؛ و داد و فریاد راه انداخته اید؟یکی از آن دو نفر گفت: یاابن رسول اللّه! این همسر من است.و دیگری اظهار داشت: این بچّه مال من است.امام حسین علیه السّلام به آن شخصی که مدّعی بود زن همسر اوست، خطاب کرد و فرمود: بنشین؛ و سپس خطاب به زن نمود و از او سؤال کرد که قضیّه و جریان چیست؟ پیش از آن که رسوا شوی حقیقت را صادقانه بیان کن.زن گفت: ای پسر رسول خدا! این مرد شوهر من است و این بچّه مال اوست؛ و آن مرد را نمی شناسیم.در این لحظه امام حسین علیه السّلام به بچّه اشاره کرد و فرمود: به إذن خداوند متعال سخن بگو و حقیقت را برای همگان آشکار گردان، که تو فرزند کدام یک از این دو مرد هستی.پس طفل شیرخوار به اعجاز امام حسین علیه السّلام به زبان آمد و گفت: من مربوط به هیچ یک از این دو مرد نیستم؛ بلکه پدر من چوپان فلان ارباب است.سپس حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه دستور داد تا زن را طبق دستور قرآن سنگسار نمایند.امام صادق علیه السّلام در ادامه فرمایش افزود: آن طفل، بعد از آن جریان، دیگر سخنی نگفت و کسی از او کلامی نشنید." چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین نویسنده : عبدالله صالحي


 **گريه على (ع ) در نينواونوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع )**

امام باقر (ع ) مى فرمايد: على (ع ) با مردم مى رفت تا به يك يا دو ميلى كربلا رسيدند، حضرت جلوتر از مردم رفت و جايى را طواف كرد كه به آن ((مقذفان )) مى گفتند. فرمود: (در اينجا دويست پيامبر و دويست سبط پيامبر كشته شده است و همه آنها شهيد بودند. و اين جا مركب ها را مى خوابانند و اينجا شهدا به خاك مى افتند كه هيچ كس قبل از آنها مثل ايشان نبوده و در آينده نيز هيچ كس نمى تواند مانند آنها باشد.)ابن عباس گويد: در سفر صفين خدمت اميرالمؤ منين على (ع ) بودم چون به نينوا در كنار فرات رسيد به آواز بلند فرياد زد: اى پسر عباس اين جا را مى شناسى ؟گفتم : يا اميرالمؤ منين نه .فرمود: اگر مانند من اين جا را مى شناختى از آن نمى گذشتى تا چون من گريه كنى و چندان گريست كه ريشش خيس شد و اشك بر سينه اش روان شد و با هم گريه كرديم و مى فرمود: واى واى مرا چه كار با آل ابوسفيان ، چه كار با آل حرب حزب شيطان و اولياى كفر صبر كن اى عبداللّه كه پدرت مى بيند آن چه را تو مى بينى از آنها. سپس آبى خواست و وضوى نماز گرفت و تا خدا خواست نماز كرد. سپس سخن خود را باز گفت و بعد از نماز و گفتارش چرتى زد و بيدار شد و گفت : يابن عباس .گفتم : من حاضرم .فرمود: خوابى كه اكنون ديدم برايت بگويم .گفتم : خواب ديدى خير است انشاءاللّه .گفت : در خواب ديدم گويا مردانى فرود آمدند از آسمان با پرچم هاى سفيد و شمشيرهاى درخشان به كمر و گرد اين زمين خطى كشيدند و ديدم گويا اين نخل ها شاخه هاى خود را با خون تازه به زمين زدند و ديدم گويا حسين فرزند و جگر گوشه ام در آن غرق است و فرياد مى زند و كسى به دادش نمى رسد و آن مردان آسمانى مى گويند صبر كنيد اى آل رسول شما به دست بدترين مردم كشته مى شويد و اين بهشت است اى حسين كه مشتاق تو است و سپس مرا تسليت گويند و گويند اى ابوالحسن مژده گير كه چشمت را در روز قيامت روشن گردد و سپس به اين وضع بيدار شدم و بدان كه جانم به دست او است صادق مصدوق ابوالقاسم احمد برايم باز گفت كه من آن را در خروج براى شورشيان بر ما خواهم ديد، اين زمين كرب و بلا است كه حسين به هفده مرد از فرزندان من و فاصله در آن به خاك مى روند و آن در آسمانها معروف است و به نام زمين كرب و بلا شناخته شده است چنان چه زمين حرمين (مكه و مدينه ) و زمين بيت المقدس ياد شوند پس از آن فرمود: يابن عباس برايم در اطراف آن مشك آهو جستجوى كن كه به خدا دروغ نگويم و دروغ نشنوم آنها زرد رنگند و چون زعفرانند.ابن عباس گويد: آن را جستم و گرد يافتم و فرياد كردم : يا اميرالمؤ منين آنها را يافتم به همان وضعى كه على فرموده بود.فرمود: خدا و رسولش راست گفتند و برخاست و به سوى آنها دويد و آنها را برداشت و بوييد و فرمود: همان خود آنها است . ابن عباس مى دانى اين مشك ها چيست ؟ اينها را عيسى بن مردم (ع ) بوييده و اين براى آن است كه به آنها گذر كرده با حواريون و ديده آهوها اين جا گرد هم مى گريند عيسى با حواريون خود نشستند و گريستند و ندانستند براى چه گريه مى كنند و چرا نشستند. حواريون گفتند: اى روح خدا و كلمه او، چرا گريه مى كنيد؟فرمود: شما مى دانيد اين چه زمينى است ؟گفتند: نه ، گفت : اين زمينى است كه در آن جگر گوشه رسول احمد و جگر گوشه حره طاهره بتول همانند مادرم را مى كشند، و در آن به خاكى سپرده شود كه خوشبوتر از مشك است چون خاك سليل شهيد است و خساك پيغمبران و پيغمبرزادگان چنين است ، اين آهوان با من سخن مى گويند در اين زمين مى چرند به اشتياق تربت نژاد با بركت و معتقدند كه در اين زمين در امانند. سپس دست به آنها زد و آنها را بوييد و فرمود: اين مشك همان آهوان است كه چنين خوشبو است به خاطر گياهش . خدايا آنها را نگهدار تا پدرش ببويد و تسلى جويد فرمود تا امروز مانده اند و به طول زمان زرد شدند اين زمين كرب و بلا است! و فرياد كشيد: اى پرودگار عيسى بن مريم بركت به كشندگان حسين مده و به يارى كنندگان آنان خاذلان او و با آن حضرت گريستم تا به رو در افتاد و مدتى از هوش رفت و به هوش آمد و آن پشك ها را در رداى خود بست و به من گفت : تو هم در ردايت بينداز و فرمود: يابن عباس هرگاه ديدى خون تازه از آنها روان شد بدان كه ابو عبداللّه در آن زمين كشته شده و دفن شده .ابن عباس گويد: من آنها را بيشتر از يك فريضه محافظت مى كردم و از گوشه آستينم نمى گشودم تا در اين ميان كه در خانه خوابيده بودم به ناگاه بيدار شدم ديدم خون تازه از آنها روان است و آستينم پر از خون تازه است من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شده على در هيچ حديث و خبرى كه به من داده دروغ نگفته و همان طور بوده چون رسول خدا به او خبرها داده كه به ديگران نداده من در هراس شدم و سپيده دم بيرون آمدم و ديدم كه شهر مدينه يكپارچه مه است و چشم جايى را نبيند و آفتاب برآمد و گويا پرده اى نداشت و گويا ديوارهاى مدينه خون تازه بود من گريان نشستم و گفتم : به خدا حسين كشته شد و از گوشه خانه آوازى شنيدم كه مى گويد صبر كنيد خاندان رسول كشته شد فرخ نحول روح الامين فرود شد با گريه و زارى .سپس به فرياد بلند گريست و من هم گريستم در آن ساعت كه دهم ماه محرم بود بر من ثابت شد كه حسين را كشتند و چون خبر او به ما رسيد چنين بود و من حديث را به آنها كه با آن حضرت بودند گفتم و گفتند: ما در جبهه آن چه شنيدى شنيديم و ندانستيم چه خبر است و گمان كرديم كه او خضر است .نوحه حيوانات وحشى بر حسين (ع )اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: پدر و مادرم فداى حسين باد! در پشت كوفه كشته مى شود، گويا مى بينم حيوانات وحشى را كه كنار قبر او گردن كشيدند و شب تا صبح بر او مى گريند و نوحه مى كنند وقتى آن زمان شد مبادا كه جفا كنيد. (يعنى شما از حيوانات وحشى كمتر نباشيد! )برگرفته شده ازکتاب:400 داستان از مصايب امام على (ع) عزيزی، عباس
خیلی زیباست حتماًبخوانید!!!

سرگذشت حضرت زینب کبری(س)ازتولّدت،کنیه،لقب،ازدواج،کربلا،وداع،اسیری،کرامات و...

گریه پیامبر(ص)برای مصیبت های حضرت زینب کبرِِی(س)درروزتولّدش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

 

زينب كبرى (س ) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص ) رسيد. رسول خدا (ص ) براى ديدار او به منزل دخترش ‍ حضرت فاطمه زهرا (س ) آمد و به دختر خود فاطمه (س ) فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )).فاطمه (س ) نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص ) فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (ص ) ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حالى كه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟! رسول خدا (ص ) فرمود: ((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلاتى دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)).در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س ) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصايب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند)).آن گاه او را بوسيد و در آغوش گرفت و نام او را زينب (س ) گذاشت و سپس فرمود: به شما سفارش مى كنم ، و اين سفارش مرا حاضران به غايبان برسانند ((اين دختر را احترام كنند كه همانند خديجه كبرى (س ) است ))


گريه جبرئيل بر مصايب زينب (س )

روايت شده است كه پس از ولادت حضرت زينب (س )، حسين (ع ) كه در آن هنگام كودك سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص ) آمد و عرض كرد: ((خداوند به من خواهرى عطا كرده است )).پيامبر(ص ) با شنيدن اين سخن ، منقلب و اندوهگين شد و اشك از ديده فرو ريخت . حسين (ع ) پرسيد: ((براى چه اندوهگين و گريان شدى ؟)).پيامبر(ص ) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برايت آشكار شود.))تا اينكه روزى جبرئيل نزد رسول خدا (ص ) آمد، در حالى كه گريه مى كرد، رسول خدا (ص ) از علت گريه او پرسيد، جبرئيل عرض ‍ كرد: ((اين دختر (زينب ) از آغاز زندگى تا پايان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گريبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصيبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصيبت جانسوز برادرش امام حسن (ع ) گردد و از اين مصايب دردناك تر و افزون تر اينكه به مصايب جانسوز كربلا گرفتار شود، به طورى كه قامتش خميده شود و موى سرش سفيد گردد.))پيامبر (ص ) گريان شد و صورت پر اشكش را بر صورت زينب (س ) نهاد و گريه سختى كرد، زهرا (س ) از علت آن پرسيد. پيامبر (ص ) بخشى از بلاها و مصايبى را كه بر زينب (س ) وارد مى شود، براى زهرا(س ) بيان كرد.
تعبير خواب زينب (س ) توسط پيامبر(ص) به هنگام رحلت رسول خدا (ص )

اميرالمؤ منين (ع ) و فاطمه زهرا(س ) هر دو خوابى ديدند كه دليل بر فوت رسول خدا بود، از اين رو شروع به گريه و زارى كردند. زينب (س ) نزد رسول خدا(ص ) آمده گفت : ((اى جد بزرگوار! ديشب در خواب ديدم كه بادى سياه وزيدن گرفت و دنيا را تيره و تار ساخت ، تاريكى همه جا را فرا گرفت و مرا از سويى به سوى ديگر مى برد. درخت تنومندى را ديدم و از شدت وزش باد به آن درخت چسبيدم . آن باد درخت را از جاى كند و بر زمين انداخت . بعد به شاخه بعد به شاخه بزرگى از شاخه هاى آن درخت آويختم ، آن را نيز كند. به شاخه اى ديگر چسبيدم ، آن نيز شكست . به يكى از دو شاخه فرعى آن چسبيدم ، آن نيز شكست . در اين حال از خواب بيدار شدم .))رسول خدا (ص ) در حالى كه مى گريست ، خطاب به زينب فرمود: ((آن درخت جد تواست و شاخه نخستين مادرت فاطمه است ، دومى پدرت على و آن دو شاخه ديگر، برادرانت ، حسنين مى باشند كه دنيا با فقدان آنان سياه مى گردد، تو در ماتم آنان لباس ‍ سياه به تن خواهى كرد.))

لقب هاى حضرت زينب (س )


 الف ) زينب كبرى : اين لقب براى مشخص شدن و تمييز دادن او از ساير خواهرانش (كه از ديگر زنان اميرمؤ منان به دنيا آمده بودند) بود.ب )الصديقة الصغرى : چون ((صديقة ))لقب مبارك مادرش ، زهراى مرضيه (س ) است ، و از سويى شباهت هاى بى شمارى ميان مادر و دختر وجود داشت ، لذا حضرت زينب را ((صديقه صغرى )) ملقب كردند.ج ) عقيله / عقيله بنى هاشم / عقيله الطالبين :((عقيله )) به معناى بانويى است كه در قومش از كرامت و ارجمندى ويژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.د) ديگر لقب ها:از ديگر لقب هاى حضرت زينب ، موثقه عارفه ، عالمه غيرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و كامله است .جود و سخاوت زينب (س ) روزى ميهمانى براى اميرالمؤ منين (ع ) رسيد. آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض كرد: فقط قرض نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد. زينب (س ) بيدار بود، عرض كرد: اى مادر، نان مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد.

نماز نشسته...

 برخى از پژوهشگران روايت كرده اند كه حضرت زين العابدين (ع ) فرمود: ((عمه ام زينب در تمام طول مسافرت از كوفه به شام نمازهاى واجب و نوافلش را ايستاده مى خواند و در يكى از منازل ، ديدم نشسته مى خواند، علت اين كار را پرسيدم . پاسخ داد: به خاطر شدت گرسنگى و ضعف ، سه شبانه روز است كه ديگر نمى توانم ايستاده نماز بخوانم (زيرا حضرت غذاى خود را بين كودكان تقسيم مى كرد) به خاطر اينكه دشمن به هر كدام از ما، در شبانه روز فقط يك قرص نان مى داد.))هر گاه انسان به دقت به حالات آن حضرت نگاه كند و توجه و انقطاع او را به خداوند متعال ببيند، در عصمت آن حضرت ترديدى به خود راه نمى دهد و يقين مى كند كه آن حضرت از همان زنان پارسايى است كه تمام حركات و سكنات خود را وقف خداوند متعال نموده اند و از همين رهگذر به جايگاه رفيع و درجات بلندى كه از درجات پيامبران و اوصيا حكايت مى كند، رسيده است .

** شرط ازدواج زینب **

و گفته اند: حضرت اميرالمؤ منين (ع ) هنگامى كه زينب (س ) را به پسر برادرش عبدالله بن جعفر تزويج كرد، در ضمن عقد، شرط نمود هر گاه زينب خواست با برادرش حضرت امام حسین (ع ) سفر رود، او را از آن منع نكرده و باز ندارد، و چون عبدالله بن جعفر خواست حضرت امام حسين (ع ) را از سفر عراق باز دارد و حضرت آن را نپذيرفت و عبدالله ماءيوس و نوميد گرديد، دو فرزندش عون و محمد را فرمان داد كه به همراه آن بزرگوار به عراق روند و در برابر آن حضرت جهاد و كارزار نمايند، و هنگامى كه حضرت امام حسين (ع ) روانه كوفه شد، هر كس او را ملاقات و ديدار مى نمود، از مردم كوفه و مكر و فريب ايشان او را مى ترسانيد، حضرت امام حسين (ع ) مى فرمود: ((ايم الله لتقتلنى الفئة ، و ليسلطن عليهم من يذلهم ))؛ به خدا سوگند هر آينه گروه ستمگران مرا مى كشند، و خدا كسى را كه آنان را ذليل و خوار گرداند، بر ايشان مسلط و چيره نمايد.
سؤ ال و جواب برادر و خواهر


روزى جناب زينب (س ) از برادر بزرگوار خود امام حسين (ع ) چند مطلب پرسيد كه در ذيل مى خوانيد:حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما بزرگتر است يا مصيبت حضرت آدم ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! آدم بعد از فراق حضرت حوا به وصال رسيد اما من بعد از فراق به شهادت مى رسم .حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما نسبت به مصيبت حضرت ابراهيم خليل در مقام مقايسه چگونه است ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! آتش به روى حضرت ابراهيم گلستان شد، اما آتش جنگ من سوزان گردد.حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما بزرگتر است يا مصيبت حضرت زكريا؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! زكريا را دفن كردند، اما بدن مرا زير سم اسبان قرار مى دهند.حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما در مقام مقايسه با مصيبت حضرت يحيى چگونه است ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! اگر چه سر يحيى را از طريق ظلم و ستم بريدند اما بستگانش را اسير نكردند، ولى اهل و عيالم را بعد از شهادتم اسير خواهند كرد.حضرت زينب : اى برادر! مصيبت شما نسبت به ايوب چگونه است ؟حضرت امام حسين : اى خواهرم ! زخمهاى ايوب مرهم پذير شد و خوب گرديد، امام زخمهاى من خوب نخواهد شد.

التماس دعا از زينب (س )

حضرت امام حسين (ع ) در آخرين وداع خود با خواهرش زينب (س ) فرمود: ((خواهرم ! هنگام نماز شب ، مرا فراموش ‍ نكن )).

**زینب (س)وپرستارى مادر**

روزهايى بر حضرت فاطمه زهرا (س ) گذشت كه بر اساس ‍ دردهاى فراوان از جمله : شكسته شدن پهلو، ورم بازو، صورت سيلى خورده و سقط جنين ، حدود90 روز بسترى بود. ناگفته پيداست كه چنين بيمارى نياز به پرستار دارد، لذا حضرت زينب در سن 5 سالگى از مادر پذيرايى و پرستارى مى كرد و متاءسفانه طولى نكشيد كه به فراق مادر مبتلا گرديد.زينب (س ) در سوگ مادر نابكاران و كوردلانى كه مى خواستند على (ع ) را به بيعت با خليفه وادارند، آمده بودند تا او را به زور از خانه اش بيرون ببرند. على بيرون نرفت ، زهرا پيش آمد و با ضربات ((مغيره )) و ((قنفذ)) نقش زمين گشت و با بدنى مجروح در بستر بيمارى قرار گرفت . و سرانجام زينب به سوگ مادر نشست زهرا (س ) چون در بستر مرگ قرار گرفت ، به دختر پنج ساله اش ‍ وصيت كرد: ((هرگز از دو برادرت جدا مشو. پيوسته با آنان باش ‍ و از آنان نگهدارى كن . براى آنها به جاى من مادر باش .))زينب به چشم خود ديد كه چگونه پدرش جسم پاك مادر را غسل داده و چگونه اشك مى ريزد، چه سان ناتوان شده و از خدا صبر و بردبارى مى طلبد؟!هنگام دفن مادر، كه به نظر مى رسد در خانه انجام گرفت ، با چشم تيزبين مى ديد كه كه زهرا را زير خاكها پنهان مى كنند، و با ياد نمودن رسول خدا از ستم امت و ستمگران رياست طلب شكوه مى كنند.زينب با ديدن چنين مناظرى رو به سوى قبر پيامبر كرد و گفت : با مرگ مادر جاى خالى تو براى ما محقق شد، و ديگر ديدار ممكن نيست .عزادارى براى فاطمه زهرا(س )ووصیّت مادربه ایشان آن روز، چهار ساله گلستان عصمت و عفاف در كنار بستر مظلومه تاريخ (فاطمه زهرا) همراه اسماء بنت عميس زانوى غم را بغل گرفته و خيره خيره بر چهره تكيده مادر نگاه مى كرد.مادر از او خواست كه نزديك بستر آيد. سپس به او دو امانت گرانبها سپرد و فرمود: ((دخترم زينب ! دو بقچه اى كه به تو مى سپارم ، يكى از آنها متعلق به دختر ابوذر غفارى و ديگرى مال خودت مى باشد، كه در آن پيراهنى است كه مال حسين مى باشد. اما بدان هر گاه كه او، اين پيراهن را از تو طلب نمايد، وقت وصل و همراهى شما سر رسيده و حسين براى شهادت مهيا مى گردد.))فاطمه (س ) رو به اسماء نمود و فرمود: ((من اندكى به خواب مى روم . لحظاتى بعد سراغم بيا و مرا صدا نما. اگر جواب تو را ندادم ، برو على و اولادم را مطلع كن كه زهرا از دنيا رخت بربسته است .))سپس مشغول خواندن سوره يس گشت : ((يس ، و القرآن الحكيم ...)).اسماء لحظاتى بعد زهرا (س ) را صدا مى زند، اما چيزى نمى شنود و در مى يابد كه دختر پيغمبر از دنيا چشم فرو بسته است .زينب بعد از سكوت مادر با حالت صيحه و گريه خود را بر بدن مطهر او مى اندازد و صدا مى زند و مى گويد: ((مادر! سلام ما را به جدمان رسول خدا برسان . مادر! گويى ما امروز رسول خدا را از دست داديم . مادر!...))

زینب(س)در سوگ پدرش على (ع )

در شهر كوفه مردم صداى شيون و عزايى را شنيدند كه در بين زمين و آسمان ندا در داد: ((قد قتل مرتضى تهدمت و الله اركان الهدى )) آرى ، صداى جبرئيل امين است كه در غم امام المتقين صحيه مى زند كه على را كشتند. والله ، اركان هدايت را از بين بردند...زينب صداى حزين امين وحى را كه مى شنود، در يك لحظه صحيه از دست دادن مادرش زهرا برايش تداعى مى گردد.در مسجد قامت به خون نشسته على (ع ) را در گليمى نهاده و راهى منزل مى كنند. در فاصله اندكى كه به جا مانده است ، حضرت فرمودند: ((فرزندانم ! مرا بگذاريد تا با پاى خودم وارد منزل گردم . نمى خواهم دخترم زينب متوجه اين وضع من گردد.))آرى زينب دو چهره خونين را پشت در خانه شان ديده است ، يك بار مادر خود را و اين بار قامت رشيد امام المتقين را و از شدت غصه به خود مى پيچيد.او گرد وجود پدر خويش همچون پروانه مى گرديد و از خرمن وجود او بهره ها مى برد. در آخرين لحظات از پدر خويش اجازه خواست تا از او سئوالى را بپرسد. امام او را در پرسيدن آزاد دانست و فرمود: ((دخترم ! هر چه مى خواهى بپرس كه فرصت كم است .))زينب رو به پدر كرد و گفت :ام ايمن مى گويد: ((من از رسول خدا شنيدم كه حسينم در نقطه اى به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهيد مى گردد)) آيا نقل قول او صحيح است ؟امام فرمود: ((آرى ؛ ام ايمن درست مى گويد. اما من چيزى اضافه بر كلام او برايت نقل كنم . دخترم ! روزى شما را از دروازه همين شهر كوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمايند كه شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم ، شهر را آذين مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده و شما را در شهر گردش مى دهند.))زينب از شنيدن كلام امام معصوم (ع )، مى بيند كه چه مصايب طاقت فرسايى در انتظار او مى باشد.
**زینب(س)ومصيبت برادرش امام حسن (ع )**

 از برخى از مطلعين و دانايان و آگاهان چنين رسيده است :((هنگامى كه امام حسن (ع ) تشت و لگن مقابلش گذاشته شد، در حالى كه جگر رنج ديده اش استفراغ و قى مى كرد، شنيد خواهرش ‍ زينب مى خواهد نزد او بيايد. در آن حال كه سخت بيمار بود، فرمان داد كه تشت را بردارند، زيرا مى ترسيد خواهرش از ديدن آن تشت افسرده شود.امام حسن مجتبى (ع ) بر اثر زهر به شدت در رنج بود. نيمه هاى شب ، امام حسن (ع ) ديد از تحمل درد و رنج ناتوان شده ، لذا يگانه مونس و غمخوارش ، زينب (س ) را صدا زد: زينب (س ) برخاست و به بالين برادر آمد و او را به گونه اى ديد كه چون مار گزيده به خود مى پيچيد، احوال او را پرسيد، امام حسن (ع ) ((خواهرم ! برو برادرم حسين را خبر كن به اين جا بيايد.))زينب (س ) با چشمى گريان و دلى غمبار، به خانه برادرش حسين (ع ) شتافت و ماجرا را به او گفت و او را به بالين برادر آورد. سرانجام زينب (س ) با شهادت برادرش امام حسن (ع ) روبه رو شد و داغ پرسوز برادر بزرگش را كه يك عمر از دست دشمنان ، خون جگر خورده بود، ديد ولى كاهش همين مقدار مصيبت را بيشتر نمى ديد، زينب (س ) در تشييع جنازه برادرش امام حسن (ع ) ديد گروهى از بنى اميه با تحريك عايشه به بهانه اين كه ما نمى گذاريم شما پيكر برادرتان حسن را در كنار قبر رسول خدا (ص ) به خاك بسپارد، اهانتها كردند، حتى جنازه اش را تيرباران نمودند، به طورى كه وقتى امام حسين (ع ) و ياران ، جنازه او را در قبرستان بقيع به زمين نهادند تيرهايى را كه به بدن آن حضرت اصابت كرده بود شمردند به هفتاد تير رسد.

سلام زينب (س ) به حبيب بن مظاهر

فزونى سپاه دشمن و نيروى اندك محدود برادر بيش از همه ، قلب زينب (س ) را آماج دردها و غصه هاى فراوان مى كرد، و بدين جهت چون روز ششم محرم حبيب بن مظاهر به يارى حسين (ع ) به كربلا آمد، و دختر اميرالمؤ منين (س ) از اين فداكارى باخبر گشت ، به حبيب پيغام سلام داد.چون اين پيغام به حبيب رسيد، بر روى خاك كربلا نشست و مشتى از آن برداشته بر سرو صورت خويش ريخت و گفت : خاكم به سر! سختى كار زينب به جايى رسيده است كه به مثل من سلام مى رساند!! 

                                           نفرینی که اثرکرد:
گوشه ای ازکرامات حضرت زینب(س)

هنگامى كه اسيران آل محمد (ص ) را از سوى كوفه به شام مى بردند، در مسير راه به كوه جوشن (نزديك شهر حلب ) رسيدند، بچه يكى از بانوان حرم كه در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، بر اثر سختى راه و تشنگى اش سقط شد، كه هم اكنون در آن جا زيارتگاهى به نام ((مشهد السقط)) موجود است كه يادآور همان صحنه دلخراش مى باشد.روايت شده است كه حضرت زينب (س ) ديد در نزديك آن كوه ، معدن مس قرار دارد و عده اى در آن جا مشغول كار هستند، براى گرفتن آب و غذا نزد آنها رفت ، آنها كه از دشمنان بودند، با كمال سنگدلى از دادن آب و غذا امتناع نمودند، بلكه به ناسزاگويى به اهل بيت (ع ) پرداختند.دل حضرت زينب (س ) بسيار سوخت ، در مورد آنها نفرين كرد، همين نفرين باعث شد كه آن معدن به كلى نابود گرديد و سرمايه آنها كه سالها، ثروت كلانى از آن معدن به دست آورده بودند، بر باد رفت .و در روايت ديگر، نظير اين مطلب به كوهى به نام كوه حران ، نسبت داده شده كه كارگران مس در آن جا حتى از آب دادن به اهل بيت (ع ) خوددارى كردند و با برخوردى بى رحمانه اهل بيت (ع ) را از خود راندند، بر اثر نفرين زينب (س ) صاعقه اى بر آنها فرود آمد، و تمامى آن سنگدلان تيره بخت را سوزانيد و نابود ساخت .


**نابودی زن بی رحم**

در مسير راه كوفه و شام ، اسيران آل محمد (ص ) به منزلگاهى رسيدند كه نام آن ((قصر عجوز)) بود، منظور از عجوزه زنى به نام ((ام الحجام )) بود، اين زن كه سرشتى ناپاك داشت و از دشمنان كوردل بود، گستاخى و بى شرمى را به جايى رسانيد كه كنار سر مقدس امام حسين (ع ) آمد و بر سنگى چهره سرى را كشيد و آن را خراشيد به طورى كه از آن سر مقدس خون ريخت .زينب (س ) با ديدن اين صحنه دلخراش پرسيد: اين زن چه نام دارد؟گفتند: نام او ((ام الحجام )) است .حضرت زينب (س ) با آه و ناله جانسوز آن زن پليد چنين نفرين كرد:((اللهم خرب عليها قصرها، واحرقها بنار الدنيا قبل نار الاخرة ))؛ خدايا، خانه اين زن را ويران فرما، و او را با آتش دنيا قبل از آتش ‍ آخرت ، بسوزان .))روايت كننده مى گويد: سوگند به خدا هنوز دعاى زينب (س ) به آخر نرسيده بود كه ديدم قصر ويران شده ، و آتشى در آن قصر ويران شده روى آورد و همه آنچه را در آنجا بود با آن زن سوزانيد و به خاكستر تبديل كرد و سپس باد تندى وزيد و همه آن خاكسترها را پراكنده ساخت و ديگر نشانه و اثرى از آن قصر باقى نماند.اثردعای زینب(س)اهل بيت (ع ) از آن جا (قصر عجوزه ) گذشتند. هنگامى كه به منزلگاهى به نام ((قصر حفوظ)) سپس به سيبور رسيدند مردم آن جا با اسيران آل محمد (ص ) خوشرفتارى كردند. حضرت زينب (س ) از آنها تشكر كرد، و براى آنها دعا كرد، بر اثر دعاى آن حضرت ، مردم آنجا از گزند ظالمان محفوظ ماندند و آبشان شيرين و گوارا شد، و رزق و روزى شان پر بركت و ارزان گرديد.نفرين حضرت زينب (س ) زينب (س ) گفت : كنار خيمه ايستاده بودم ، ناگاه مردى كبود چشم به سوى خيمه آمد (و آن خولى بود) و آنچه در خيمه يافت ، ربود. امام سجاد (ع ) روى فرش پوستى خوابيده بود، آن نامرد آن پوست را آن چنان كشيد كه امام سجاد (ع ) روى خاك زمين افتاد، سپس او به من متوجه شد و مقنعه ام را كشيد و گوشواره ام را از گوشم بيرون آورد كه گوشم پاره شد، و در عين حال گريه مى كرد. گفتم : غارت مى كنى در عين حال گريه مى كنى ؟ گفت : براى مصايبى كه بر شما اهل بيت پيامبر (ص ) وارد شده گريه مى كنم . گفتم : خداوند دستها و پاهايت را قطع كند و در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند.هنگامى كه مختار روى كار آمد و به دستور او خولى را دستگير كرده و نزدش آوردند، مختار به او گفت : تو در كربلا چه كردى ؟ جواب داد: به خيمه على بن الحسين امام سجاد (ع ) رفتم ، روسرى و گوشواره زينب (س ) را كشيدم و ربودم . مختار گريه كرد و گفت : در اين هنگام زينب (س ) چه گفت : خولى جواب داد: گفت خدا دستها و پاهايت را قطع كند و تو را در آتش دنيا قبل از آخرت بسوزاند، مختار گفت : سوگند به خدا، خواسته او را بر مى آوردم ، آن گاه دستور داد دستها و پاهاى خولى را بريدند و او را آتش ‍ زدند.
گرفتن روزی یک هندی مدت بیست سال...

يكى از علماى بزرگوار مى گويد: متولى حرم حضرت زينب (س ) فرمود: يك روز يك هندى آمد جلوى صحن حضرت زينب دستش را دراز كرد و چيزى گفت . ديدم يك سكه طلايى در دست او گذاشته شد. رفتم پيشش و گفتم : اين سكه را با پول من عوض ‍ مى كنى . مرد هندى با تعجب گفت : براى چه ؟ گفتم : براى تبرك . با تعجب گفت : مگر شما از اين سكه ها نمى گيريد من بيست سال است كه هر روز يك سكه مى گيرم و در شهر شام زندگى مى كنم .

نتيجه احترام يك سنّى به زينب (س )

 يكى از شيعيان ، به قصد زيارت قبر بى بى حضرت زينب (س ) از ايران حركت كرد تا به گمرك ، در مرز بازرگان ، رسيد. شخصى كه مسئول گمرك بود، پير زن را خيلى اذيت كرد و به شدت او را آزار روحى داد. مرتب سؤ ال مى كرد: براى چه به شام مى روى ؟ پولهايت را جاى ديگر خرج كن .زن گفت : اگر به شام بروم ، شكايت تو را به آن حضرت مى كنم .گمركچى گفت : برو و هر چه مى خواهى بگو، من از كسى ترسى ندارم .زن پس از اينكه خودش را به حرم و به قبر مطهر رساند، پس از زيارت با دلى شكسته و گريه كنان عرض كرد: اى بى بى ! تو را به جان حسين ات انتقام مرا از اين مرد گمركچى بگير.زن هر بار به حرم مشرف مى شد، خواسته اش را تكرار مى كرد. آن شب در عالم خواب بى بى زينب (س ) را ديد كه آن را صدا زد.زن متوجه شد و پرسيد: شما كيستيد؟حضرت زينب (س ) فرمود: دختر على بن ابى طالب (ع ) هستم ، آيا از اين مرد شكايت كردى ؟زن عرض كرد: بله ، بى بى جان ! او به واسطه دوستى ما به شما مرا به سختى آزار داد من از شما مى خواهم انتقام مرا از او بگيريد.بى بى فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر.زن گفت : از خطاى او نمى گذرم .بى بى سه بار فرمايش خود را تكرار كرد و از زن خواست كه گمركچى را عفو كند و در هر بار زن با سماجت بسيار بر خواسته اش اصرار ورزيد. روز بعد زن خواسته اش را دوباره تكرار كرد. شب بعد هم بى بى را در خواب و به زن فرمود: از خطاى گمركچى بگذر.باز هم زن حرف بى بى را قبول نكرد و بار سوم بى بى به او فرمود: او را به من ببخش ، او كار خير كرده و من مى خواهم تلافى كنم .زن پرسيد: اى بانوى دو جهان ! اى دختر مولاى من ، اين مرد گمركچى كه شيعه نبود، اين قدر مرا اذيت كرد، چه كارى انجام داده كه نزد شما محبوب شده است ؟حضرت فرمود: او اهل تسنن است ، چند ماه پيش از اين مكان رد مى شد و به سمت بغداد مى رفت . در بين راه چشمش به گنبد من افتاد، از همان راه دور براى من تواضع و احترام كرد. از اين جهت او بر ما حقى دارد و تو بايد او را عفو كنى و من ضامن مى شوم كه اين كار تو را در قيامت تلافى كنم .زن از خواب بيدار شد و سجده شكر را به جاى آورد و بعد به شهر خود مراجعت كرد.در بين راه گمركچى زن را ديد و از او پرسيد: آيا شكايت مرا به بى بى كردى ؟زن گفت : آرى اما بى بى به خاطر تواضع و احترامى كه به ايشان كردى ، تو را عفو كرد. سپس ماجرا را دقيق بازگو كرد.مرد گفت : من از قوم قبيله عثمانى هستم و اكنون شيعه شدم . سپس ‍ ذكر شهادتين را به زبان جاى كرد.منبع:گوشه ای ازکتاب زیبای200 داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (س)عزيزی، عباس
يزيد پس از شهادت امام حسين (ع) پيش از آن كه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنيا به درد بى درمانى معذب گرديد...


 يكى از اطباى يهودى را براى معالجه طلب كرد، طبيب نگاهى به يزيد كرد و از روى تعجب انگشت حيرت به دندان گزيد. سپس با تدبير ويژه اى چند عقرب از گلوى او بيرون كشيده و گفت : ما در كتب آسمانى ديده ايم و از علما شنيده ايم كه هيچ كس ‍ به اين بيمارى مبتلا نمى شود، مگر آن كه قاتل پسر پيغمبر باشد، بگو گناهى كرده اى كه به اين مرض گرفتار شده اى ؟!يزيد از خجالت سر را به زير افكنده و پس از لحظاتى گفت : من حسين بن على را كشته ام ، يهودى انگشت سبابه خود را بلند كرد و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله .طبيب مسلمان شد. از جاى برخاست و به منزل خود رفت ، برادر خود را به دين اسلام دعوت كرد، قبول نكرد، ولى همسر او و خويشانش پذيرفتند، همسر برادرش نيز اسلام را قبول كرد و اسلامش را از شوهرش مخفى كرد.در همسايگى او يكى از شيعيان خالص بود كه اكثر روزها مجلس تعزيه دارى حضرت سيدالشهداء (ع) را برپا مى كرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شركت مى نمود و بر مصايب اهل بيت عصمت و طهارت مى گريست . بعضى از يهوديان جريان را به شوهرش اطلاع دادند، يهودى گفت : امروز او را امتحان مى كنم ، لذا به خانه رفت و گفت : امشب هفتاد نفر يهودى مهمان ما خواهند بود، شرايط ميزبانى را آماده و انواع خوردنى ها را جهت پذيرايى مهيا كن !بانوى تازه  مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صداى ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را شنيد، فورا به مجلس عزا رفت و در عزاى آن حضرت گريه زيادى كرد.وقتى به خود آمد، سخن شوهر به يادش آمد، ولى وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه زهرا (س ) شد و به سوى خانه آمد، وقتى به خانه رسيد. ديد بانوانى سياه پوش جمع شده و هر يك با چشم گريان مشغول خدمت مى باشند و لحظه اى استراحت ندارند! در ميان بانوان ، خانم بلند بالايى را ديد كه در مطبخ مشغول پختن غذا است و بانوى مجلله اى را ديد كه پيراهن خون آلودى در كنار گذاشته است !زن تازه مسلمان عرض كرد: اى بانوى گرامى ! شما كيستيد كه با قدوم خود اين كاشانه را مزين فرموده و لوازم مهمانى را مهيا كرده ايد؟!آن بانوى مجلله فرمود: ((چون تو عزادارى فرزند غريب و شهيدم را بر كار خانه ات مقدم داشتى ، بر فاطمه لازم شد كه تو را يارى كند تا با نكوهش ‍ شوهر خود رو به رو نگردى و پس از اين بيشتر به عزاخانه فرزندم بروى .))بانوى تازه مسلمان عرض كرد: اى بانو! خانمى را در مطبخ مى بينم كه مشغول غذا پختن و بيش از همه بى قرار است ، او كيست ؟فرمود: ((نزد او برو و از خودش بپرس .))بانوى تازه مسلمان رفت و پاى او را بوسه داد و نامش را از او سوال كرد.فرمود: ((من زينب ، خواهر امام حسينم .))در همين زمان ، زنان يهودى با هفتاد مهمان وارد شدند، وقتى كه يهودى ها خانه را در كمال آراستگى و نورافشانى ديدند و بوى خوش غذاها به مشامشان رسيد و در جريان واقعه قرار گرفتند، همه مسلمان شدند.

تاثیرعزاداری برای امام حسین(ع):تمام بدنش خاكستر شد، جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود...


سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندانساز) عجايبى از ايام مجاورت وزندگیش در هندوستان كه مشاهده كرده بوده نقل مى كرد، از آن جمله مى گفت : عدّه اى از بازرگانان هند و (بت پرستان ) به حضرت سيدالشهداء معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آن حضرت شركت مى كنند؛ يعنى در سال مقدارى از سود خود را در راه آن حضرت صرف مى كنند، بعضى از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان ، شربت و پالوده و بستنى درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مى دهند و بعضى آن مبلغى كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مى دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند.يكى از آنان را عادت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مى كرد و با آنها به سينه مى زد .چون مردازدنیارفت، بنا به مرسوم مذهبى خودشان بدنش را در آتش ‍ سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد، جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود.بستگان آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند: ((اين دو عضو مربوط به حسين شماست .))جايى كه آتش دنيا به وسيله حسين عليه السلام خاموش شود و سالم مى گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوى به وسيله آن بزرگوار جاى تعجب نيست .و جماعتى از ((هنود)) هر ساله شب هاى عاشورا در آتش مى روند و نمى سوزند و اين مطلب مشهور و مسلم است .


 سرنوشت معاویه پسریزیدچه شد؟چرا به خلافت پشت پا زد؟برخلاف پدرش اوانسان خوبی بود!

وقتى يزيد از دنيا رفت طبق معمول فرزندش كه معاويه نام داشت ، جانشين او شد. معاوية بن يزيد وقتى كه شب مى خوابيد، دو كنيز؛ يكى كنار سر او و ديگرى پايين پاى او بيدار مى ماندد تا خليفه را از گزند حوادث حفظ كنند. هنوز چهل روز از خلافتش نگذشته بود كه شبى دو كنيزش به خيال اين كه خليفه به خواب رفته ، با همديگر سخنانى رد و بدل كردند. كنيزى كه بالاى سر خليفه بود به كنيزى كه پايين پاى او قرار داشت گفت : خليفه مرا از تو بيشتر دوست مى دارد، اگر روزى سه بار مرا نبيند آرام نمى گيرد. كنيز پايينى در پاسخ گفت : مرده شوى تو و خليفه ات را ببرد كه جاى هر دوى شما جهنم است ! معاويه اين مطلب را شنيد، بسيار خشمگين شد. مى خواست برخيزد و آن كنيز را به قتل رساند ولى با خود گفت : بگذار همچنان خود را به خواب بزنم ببينم بحث اين دو نفر به كجا مى كشد. كنيز بالا سر گفت : به چه دليل جاى من و خليفه در دوزخ است ؟ كنيز پايين پايى گفت : زيرا هم پدرش يزيد و هم جدش معاويه غاصب اين مقام بودند، اينك اين خليفه جاى پدرش نشسته و در واقع حق كسانى را كه سزاوار اين مقام هستند غصب كرده است ، معلوم است كه جايگاه غاصب و ظالم جهنم است . معاوية بن يزيد كه خود را به خواب زده بود ولى در واقع بيدار بود، اين مطلب را كه شنيد، در فكر فرو رفت . در افق ژرفاى انديشه خود سخن حق را دريافت ، با خود گفت : كنيز پايين پا، درست مى گويد، سخنش مطابق حق است . وقتى از بستر بلند شد، بدون آن كه چيزى بگويد وانمود كرد خواب بوده و چيزى نشنيده است . فردا كه شد، فداكارى عجيبى كرد، او فرمان داد كه اعلام كنند مردم به مسجد بيايند تا مطالب تازه اى را به آنان گزارش دهد، مردم از كارها دست كشيده براى شنيدن خبر تازه خليفه به مسجد هجوم آوردند، مسجد و اطراف آن پر از جمعيت شد. معاويه بالاى منبر رفت و بعد از حمد و ثناى الهى و درود و سلام بر رسول خدا - ص - گفت : اى مردم بدانيد كه بدن من جز پوست و استخوان چيزى نيست و طاقت آتش سوزان جهنم را ندارد و حقيقت اين است كه من لياقت خلافت را ندارم ، خلافت مال من و آل ابوسفيان نيست ، خليفه بر حق و امام واجب الاطاعه فرزند رسول خدا - ص - على بن الحسين امام سجاد(ع ) است ، برويد و با او بيعت كنيد كه سزاوار خلافت اوست . و من در اين مدت حق او را غصب كردم . اين را بگفت و از منبر پايين آمد و به طرف خانه خود رهسپار شد، مردم گروه گروه مى آمدند و با او مسافحه مى كردند، به آنها مى گفت : شما را به خدا سوگند مى دهم ديگر به من كارى نداشته باشيد مرا به خود واگذاريد، حقيقت آن بود كه گفتم . بعضى از مردم گمان مى بردند كه معاويه اين مطالب را مى گويد تا مردم را بيازمايد و آنها را بشناسد، ولى بر خلاف اين گمان ، معاويه به خانه آمد و در را به روى خود بست . تمام امور خلافت را رها ساخت . مادرش وقتى از جريان مطلع شد نزد او آمد، دو دستش را بلند كرد و بر سر خود زد و گفت : اى معاويه كاش نطفه تو خون حيض مى شد و به كهنه مى ريخت و ننگ دودمان خود نمى شدى . معاويه گفت : اى كاش همان طورى بود كه به ننگ فرزندى يزيد گرفتار نمى شدم . معاويه در را همچنان به روى خود بسته بود و طرفداران بنى اميه ديدند كه كار خلافت در پرتگاه هرج و مرج افتاده است ، از اين رو مروان حكم را خليفه كردند. او هم زن يزيد را كه نامادرى همين معاويه و مادر خالد بود، گرفت و بر تخت نشست . بعدها ديد كه با بودن معاويه به مرادش نمى رسد. شخصى را ماءمور كرد معاويه را مسموم نمود.نام كتاب : عاقبت بخيران عالم جلد 1 مؤ لف : على محمد عبداللهى

 

 

سر نازنین امام حسین (ع)در مجلس یزید

راوی گوید: بعد از آن، سر نازنین امام حسین علیه‏ السلام را با زنان و کودکان آن امام مبین، به مجلس یزید بی‏دین بردند به هیئتی که همه‏ی ایشان را به یک ریسمان بسته بودند و چون با آن حالت وارد مجلس یزید شدند در مقابلش ایستادند و حضرت سجاد علیه‏ السلام فرمود: ای یزید! تو را به خدا سوگند می‏دهم به گمان تو اگر پیامبر، ما را به این هیئت دیدار نماید چه می‏کند؟ یزید حکم کرد ریسمانها را بریدند و آل طه و یاسین را از قید طناب رها ساختند. سپس یزید، سر مبارک امام علیه‏ السلام را در پیش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جای داد تا چشم ایشان به سر انور امام حسین علیه‏ السلام نیفتد ولیکن جناب سیدالساجدین علیه‏ السلام چشمش بر آن سر نازنین افتاد و بعد از آن صحنه‏ی دلخراش، دیگر تا آخر عمرش گوشت کله حلال گوشتی تناول نفرمود. و اما زینب خاتون علیهاالسلام چون سر مبارک برادر خود را بدید از شدت ناراحتی دست در گریبان برد چاک زد سپس به آواز غمناک فریاد واحسیناه...برآورد به قسمی که ناله‏اش دلها را خراشید.راوی گوید: به خدا سوگند که همه‏ی آن کسانی که در مجلس یزید حضور داشتند از ناله جانسوز او به گریه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پلید لب از گفتار فرو بست و ساکت بود. پس یکی از زنان بنی‏هاشم که در خانه یزید بود بی‏اختیار برای امام حسین علیه‏ السلام بگریست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت: یا حبیباه! یا سید أهل بیتاه یابن محمداه!راوی گفته که هر کس از آن اهل مجلس صدای آن زن را می‏شنید بی‏اختیار گریه می‏کرد. در این بین یزید لعین چوب خیزران طلبید مکرر با آن چوب به دندان مبارک فرزند رسول‏الله صلی الله علیه و آله می‏زد. در این هنگام ابو برزه‏ی اسلمی خطاب به آن ملعون نمود و گفت: وای بر تو ای یزید! به چه جرأت چنین جسارتی می‏نمایی و با چوب، به گوهر دندان حسین فرزند فاطمه اطهر می‏زنی؟ من گواهی می‏دهم که به چشم خود دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله دندان‏های ثنایای حسین و حسن را می‏بوسید و می‏فرمود: «أنتما سیدا...»؛ شما دو نفر سید و سرور جوانان اهل بهشت هستید، خدا بکشد کشندگان شما را و لعنت کند آنها را و جایگاه ایشان جهنم باد که بد جایگاهی است. راوی گوید: پس یزید از این سخنان به خشم آمد و حکم داد که «ابو برزه» را از مجلسش بیرون افکنند. در این هنگام او را کشان کشان بیرون نمودند . راوی گوید: در آن هنگام زینب کبری علیهاالسلام برپا خاست و این خطبه را که دقایق نکاتش مؤسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین کاخ ایقان است، ادا فرمود: «الحمدلله...»؛ سپاس بی‏قیاس ذات مقدس الهی را سزاست که ذرات ماسوی را به قبول اشعه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد. خداوند راست گفتار در کتاب معجز آثارش چنین تذکار فرمود: (ثم کان...)؛  سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند! ای یزید! آیا چنین گمان بردی که چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتی و راه چاره را بر رویمان محکم بسته داشتی و به نحوی که سرانجام آن به اینجا رسید که مانند اسیرانکفار ما را دیار به دیار کشاندی، در نزد خدا موجب خواری و مذلت ما و عزت و کرامت تو خواهد بود؟! بدین خیال باطل دماغ نخوت و تکبر را بالا کشیدی و به اظهار شادمانی پرداختی و مانند متکبران به دامانت نظر عجب و خودبینی افکندی که اینک دست روزگار را به مراد خویش بسته و امور را منظم می‏پنداری، مگر نه این است که سلطنت حقه ما خانواده رسول است که تو به ظلم و ستم آن را خالصه خود نمودی؟! اینک آرام باش و به خود ای و فرمان واجب الاذعان حضرت سبحان را از خاطر نسیان منما که فرموده (و لا یحسبن...)؛آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنان مهلت می‏دهیم، به سودشان است! ما به آنان مهلت می‏دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها، عذاب خوارکننده‏ای (آماده شده) است. ای فرزند آزاد شدگان! که رسول مکرم بعد از اسیری چون غلامان آزادشان نمود؛ اینک ادعای تو عدالت و دادگستری است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده عزت محترم داری و از نامحرمان مستور نمایی (ولی) دختران پیغمبر را در حالی که پوشش مناسب ندارند مانند اسیران در شهر بگردانی و در جلو دیدگان نامحرمان به تماشا بگذاری؟! و مردم دور و نزدیک و پست و شریف با چشمان اهانت‏آمیزی به خاندان رسول خدا بنگرند در حالی که از مردان آنان کسی را باقی نگذاشتی تا یاور و حمایت آنها باشند.چگون می‏توان امید رعایت از گروهی داشت که پاره‏های جگر پاکان از دهان آنها فروریخته و گوشت تن‏هایشان از خون شهیدان روییده!و چگونه در بغض و عداوت ما اهل‏بیت رسول‏الله صلی الله علیه و آله کوتاهی تواند نمود آن کس که همیشه به چشم دشمنی و به دیده حسد و کینه به سوی ما نگریسته و اینک تو با چوب خود دندانهای ثنایای ابی عبدالله سید شباب اهل جنت را آزرده می‏داری و نه این گناه را به چیزی شمری و نه این امر شنیع را عظیم می‏پنداری! ای یزید! اینک تو به پدران خود مباهات داری و همی گویی که «اگر بودند از روی شادی بگفتندی که ای یزید، دستت شل مباد که چنین انتقام از بنی‏هاشم کشیدی!» اینک هم با تکبر و غرور چوب بر دندانهای مبارک سید و سرور جوانان اهل بهشت می‏زنی. چگونه چنین سخن ترانی در حالی که خون ذریة رسول مختار بریختی و زخم دلها را تازه کردی و بیخ دودمان را برکندی و زمین را از خون آل عبدالمطلب که ستارگان روی زمین بودند، رنگین ساختی و به پدران کافر خود همی صدا برمی‏آوری، به گمانت که ایشان را بر این طلب داری که شتابان به آرامگاه ایشان (در جهنم) خواهی شتافت و درآنجا آرزو می‏کنی که کاش دست شل و زبانت لال بودی تا ناگفتنی را نگفته و ناکردنی را به جای نیاورده بودی. خداوندا! حق ما را از ستمکاران ما برگیر و غضب را برایشان فرود آور؛ زیرا خون ما را ریختند و یاران ما را بکشتند. ای یزید! به خدا سوگند که با این جنات عظیم، پوست خود را دریدی و گوشت بدن خویش را پاره نمودی! و در فردای قیامت به نزد رسول صلی الله علیه و آله بیایی در حالی که بار گناه کشتن ذریه پیامبر را بر دوش کشیده و حرمت عترت او را شکسته و بر آنان که پاره‏ی تن رسول بودند ستم نموده و بر آنان در آن مقام که خدا عزوجل پراکنده، آل رسول را جمع سازد و کار ایشان را به صلاح آورد و حق ایشان را از ستمکاران بگیرد که خداوند متعال فرمود: «و لا تحسبن... «؛ هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند بلکه آنان زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‏شوند.ای یزید! برای تو همین مقدار بدبختی کافی است که حاکمی چو خدا و دشمنی چو محمد مصطفی صلی الله علیه و آله داری همانطور که ما را پشتیبانی مانند جبرئیل، کافی است. به زودی معاویه و یاران بی‏ایمانت که تو را به خیال استحکام اساس سلطنت انداختند و بر گردن مسلمانان سوار نمودند، خواهند فهمید که ستمکاران را آتش دوزخ بد عوض پاداشی است و همچنین خواهند دانست که شما ستمکاران یا ما ستم دیدگان، کدامیک جایگاهش بدتر و یاورانش ضعیف‏تر و کمتر خواهد بود. اگر چه مصیبت‏های وارده از چرخ دون کار مرا به جایی رسانید که با چو تو ناکسی سخن گویم ولی با این همه من برای تو قدری نگذارم و نکوهش و توبیخ تو را فراوان نمایم؛ چه کنم که دیدگاه و سینه از داغ مصیبت بریان است؛ چه بسیار جای شگفت است که حزب خدا و مردمان نجیب به دست لشکر شیطان نانجیب که از زمره‏ی طلقاء و آزاد شدگانند، شهید شوند. اینک خون ما از دستان شما ریزان است و گوشت ما از بن دندانتان آویزان. اینک اجساد طاهره و پاک شهیدان و نوگلهای سید لولاک در بیابان افتاده که زوار ایشان گرگان بیابان و درندگان صحراست. پس اگر امروز اسارت ما را غنیمت شمردی، به زودی خواهی یافت که بجز غرامت و خسران چیزی نبردی و آن در روز باز پسین است که نبینی بجز جزای عملی را که خود پیش فرستاده‏ای و پروردگار بر بندگان خود ستمکار نیست و شکایت من به سوی خدای تعالی و تکیه و اعتماد من بر اوست. ای یزید! تو مکر و حیله خویش را به پایان و کوش خود را به انجام رسان و جهدت را به کاربر اما به خدا سوگند که نام ما را از صفحه روزگار نتوانی برداشت و بر خاموشی نور وحی قدرت نیابی و به گرد همت عالی ما نخواهی رسید و پلیدی این ننگ را از خود نخواهی فروشست. حاصل رأی و اندیشه‏ات نیست الا سستی و خرافت و روزگار زندگانیت مگر اندک و جمع اثاث سلطنت نیست مگر پراکندگی، آن روز که منادی ندا کند که لعنت خدا مر ستمکاران راست و حمد مر خدا متعال را که اول کار ما را به سعادت و مغفرت و آخر آن را به شهادت و رحمت ختم نمود و از حضرت اله چنینخلاصه، چون خطبه پاره تن حضرت زهرا علیه‏ السلام به انجام رسید، یزید پلید سخن نتوانست گوید جز آنکه بر سبک اوباش این شعر را بخواند: (یا صیحة...»؛ بسا ناله زنان داغدار که به نزد کسان، شایسته است و چه سهل و آسان است مردان بر زنانی که از درد مصیبت می‏نالند. راوی گوید: سپس یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد که نسبت به اسیران چسان سلوک دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟ آن سگهای ناسپاس به سخن به زشتی گفتند و در مشورت خیانت کردند و اشاره به قتل اهل‏بیت نمودند به سخنی که ذکر آن نشاید، ولی نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت: ای یزید! اندیشه کن که اگر احمد مختار صلی الله علیه و آله در این روزگار می‏بود چه قسم با ایشان رفتار می‏نمود، اکنون تو همان رفتار را نما. سوگنامه ‏ی کربلا:نویسنده : سيد علي بن طاووس:مترجم : محمد طاهر دزفوليمادریزیدزناکاربود...مادر يزيد ميسون دختر بجدل کلبي است. او کسي است که غلام پدر خود را بر خود متمکن ساخت(بااوزناکرد) و يزيد ملعون رابارور شد.از همينجاست که طبق فرمايش ائمه«سلام الله عليهم»قاتل امام حسين «سلام الله عليه»ولدزنا......!،که اين کلام شامل شمر ،عمر سعد،ابن زياد و غير آنها نيز مي شود. او شارب الخمر ،قمار باز،ميمون باز ،ازدواج کننده با محارم،صاحب اشعار کفرآميز و تارک الصلاه بود. چنانچه دميري در حيات الحيوان و مسعودي در مروج الذهب نوشته اند او ميمون هاي زيادي داشت که لباسهاي حرير و زيبا بر آنها پوشانيده،طوق هاي طلا بر آنها نموده ،سوار بر اسبها مينمود و همچنين سگ هاي بسياري طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شستشو ميداد و سپس نيم خورده آنها را خودش ميخورد و در اثر اعتياد به مشروبات الکلي مست و مخمور بود. «مروج الذهب ج2ص27 و حيات الحيوان ج1ص74 و معالم المدرستين ج3ص22»

 

 

 

 هلاکت يزيد بن معاويه....

 

 

 

در سال 64هجري قمري در شب چهاردهم ربيع الاول يزيد بن معاويه بن ابي سفيان در سن يا 37 يا 39 سالگىيا53سالگي به درکات جهيم شتافت.«مسار الشيعه ص 05،اقبال ج3ص811،مستدرک سفينه البحار ج4ص68» قول ديگر در مرگ يزيد پانزدهم اين ماه است «تاريخ طبري ج4 ص 983 و تاريخ دمشق ج 95 ص503» او بود که واقعه جانسوز کربلا را به وجود آورد و امام حسين «سلام الله عليه» و اهل بيت و اصحاب آن حضرت را به شهادت رساند و امام زين العابدين«سلام الله عليه» و عمه سادات زينب کبري«سلام الله عليها» و ديگر علويات و فاطميات را با آن وضع در کوچه و بازار به اسارت بردند. او بود که خانه خدا را خراب و پرده کعبه را سوزانيد. همچنين او بود که در واقعه حره در مدينه کشف ستر زنان مهاجر و انصار کرد و سه روز مال و جان و ناموس مردم را بر سربازان خود حلال کرد.بعد از اين ماجرا فرزنداني متولد شدند که پدر مشخصي نداشتند.بعد از آن قتل و غارتي در مدينه شد و حرمت حرم شريف نبوي هتک گرديد،و مردم را داخل حرم مطهر کشتند. در علت مرگ او چند قول است: يکي اينکه به بلاي ناگهاني وعجیب هلاک شده است. شيخ صدوق ميفرمايد:يزيد شب با حال مستي خوابيد و صبح مرده او را يافتند در حالي که بدن او تغيير کرده،مثل آنکه قير ماليده باشند.بدن نحسش را در باب الصغير دمشق دفن کردند. احمد بن حنبل و جماعتي از عامه لعن يزيد را تجويز کرده اند و عده اي از آنان معقد به کفر يزيد هستند،و ابن جوزي کتابي بر رد يزيد نوشته است.«شرح احقاق الحق ج 33ص112 و فيض العلام ص214-216 و تذکره الخواص ص257» در "الکامل فی التاریخ" آمده است:سبب مرگ یزید، اصابت پارة سنگی از منجنیق به یک طرف صورت او بود، که همین امر باعث شد مدّتی مریض شود، بعد مُرد.درباره کیفیت مرگ یزید چندین گزارش در تاریخ آمده است. ذهبي از محمد بن احمد بن مسمع نقل مي‏کند که گفت: يزيد مست کرد و بلند شد که بر قصد. اما با سر بر زمين خورد که سرش شکافت و مغزش آشکار شد.[1] بلاذري در انساب الاشراف مي‏نويسد: پيري از شاميان به من گفت: علت مرگ يزيد اين بود که او در حالت مستي بوزينه ‏اش را بر الاغ سوار کرد. سپس به دنبال او آن گونه دويد که گردنش شکست، يا چيزي در درونش [ احتمالا زهره اش] پاره گرديد.[2] شاعر درباره ‏اش مي ‏گويد: اي گور واقع در حوارين، تو شرورترين همه‏ ي مردم را در خود جاي داده‏اي.[3] از عمر بن عبدالعزيز نقل شده که گفت: در عالم خواب ديدم که قيامت برپا شده است - تا آنجا که گفت : سپس بر دره‏اي از آتش گذر کردم و در آن مردي را ديدم که هرگاه قصد بيرون آمدن مي‏کرد، او را با گرز آهني مي‏کوبيدند و او پايين مي‏افتاد. گفتم: او کيست؟ گفتند: يزيد بن معاويه.[4] [1] - سیر اعلام النبلاء، ج 4 ، ص 36 [2] - انساب الاشراف ،بلاذری، ج 5، ص 300 [3] - البدء و التاریخ ، ج 6 ،ص 16 [4] - مقتل خوارزمی ، ج2،
 

 


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، مجموع مطالبی درباره ی عاشورا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 10 آبان 1393برچسب:, | 16:59 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

گزیده ای از فضائل و معجزات امام حسین علیه السلام

1- امام باقر علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خانه ام سلمه بود وبه او سفارش نمود که کسی نزد آن حضرت نیاید حضرت حسین در آنوقت خردسال بود وارد شد. ام سلمه نتوانست جلو او را بگیرد ولی دنبالش آمد. دید حسین علیه السلام روی سینه آن حضرت است و آن جناب گریه می کند و چیزی در دست دارد و ان را می بوسد
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای ام سلمه! این جبرئیل است که به من خبر می دهد این حسین کشته می شود و این خاکی است که روی آن به شهادت می رسد آن را نزد خود نگهدار چون تبدیل به خون شد بدان حبیبم کشته شده است.
ام سلمه عرض کرد: یا رسو الله از خداوند بخواه که از او دفع نماید
پیامبر فرمود: از خداوند درخواست نمودم ولی حق تعالی به من وحی فرمود که برای او درجه و مقامی است که هیچ کس بدان نمی رسد و او شیعیانی دارد که شفاعت می کنند و شفاعت آنان پذیرفته می شود.
و به راستی مهدی علیه السلام از فرزندان اوست خوشا به حال کسی که از اولیای حسین علیه السلام باشد به خدا سوگند شیعیانش در روز قیامت رستگار و کامیابند.
*****
2- ابی ذر گوید: دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حسن و حسین علیهما السلام را می بوسید و می فرمود: هر که حسن و حسین علیهما السلام و ذریه ایشان را از روی اخلاص دوست داشته باشد زبانه آتش به صورت او نرسد هر چن د گناهانش به عدد ریگ های بیابان باشد مگر گناهی داشته باشد که او را از ایمان خارج نماید.
*****
3- اعرابی به مدینه آمد و پرسید : کریم ترین مردم در این شهر کیست؟ حضرت امام حسین علیه السلام را معرفی کردند به مسجد رفت آن حضرت را دید که مشغول نماز هستند چند شعر در مدح آن جناب سرود.
امام حسین علیه السلام به قنبر فرمود: آیا از مال حجاز چیزی مانده است؟ قنبر عرض کرد: بلی چهارهزار دینار طلا. فرمود: آن را بیاور که او سزاوارتر است (پس آن حضرت به خانه رفت) و ردای مبارک خود را برداشت و چهار هزار دینار را در آن پیچید و از شکاف در بیرون کرد و آن زرها را به او داد و چند شعر عذرخواهی سرود.
اعرابی زر را گرفت و گریست ان حضرت فرمودک گویا عطای ما را کم شمردی؟
عرض کرد نه! لیکن می گریم که دستی به این سخاوت چگونه در میان خاک پنهان خواهد شد.
*****
4- چون آن حضرت در کربلا شهید گردید بر پشت مبارک اثر پینه مشاهده شد سبب آن را از حضرت زین العابدین علیه السلام پرسیدند فرمود: از بس که کیسه های طعام بر پشت مبارک خود می گذاشت و به خانه بیوه زنان و یتیمان و مساکین می برد.
*****
5- امام صادق علیه السلام از پدرانش چنین روایت می کند : روز ی امام حسین علیه السلام به عیادت عبدالله بن شداد رفت که تب شدیدی داشت چون حضرت داخل شد تب او قطع شد. عبدالله عرض کرد: راضی شدم به آنچه خداوند به حق شما داده است تب از شما می گریزد.
آن حضرت فرمودند: خداوند هیچ چیز را خلق نکرده مگر آنکه به او دستور داده که از ما اطاعت نماید. ناگاه صدایی شنیدیم ولی کسی را ندیدیم که می گفت: لبیک
حضرت فرمودند: آیا امیرالمومنین علیه السلام به تو امر نکردند که نزدیک نشوی مگر به دشمن ما، یا کسی که گنهکار باشد تا کفاره گناه او باشی چرا نزدیک این مؤمن آمده ای؟
*****
6- در بعضی از کتب معتبره از طاووس یمانی، و در احادیث معتبره از شیعه و سنی روایت شده است: که چون ان حضرت در شب تار در مکانی می نشست از سفیدی و نوری که از پیشانی و پایین گردن آن حضرت ساطع بود مردم آن حضرت را به آن نور می شناختند زیرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم این دو جا را بسیار می بوسید.
و نیز شیعه و سنی در احادیث معتبره روایت کرده اند: بسیار اتفاق می افتاد که حضرت فاطمه سلام الله علیهادر خواب بود و حضرت حسین علیه السلام در گهواره می گریست جبرئیل ان حضرت را می جنبانید و با او سخن می گفت و او را ساکت می گردانید.
*****
7- در کشف الغمه روایت شده که انس گوید: روزی در خدمت حضرت حسین علیه السلام بودم که کنیز آن حضرت گلی را به دست آن جناب داد حضرت فرمود: تو را آزاد کردم گفتم: یک گل برای تو می آورد او را آزاد می کنی! آن حضرت فرمود: خداوند می فرماید:
«و اذا حییتم بتحیه فحیوا بأحسن منها أو رُدوها؛ هر گاه به شما تحیت گویند شما به تحیتی نیکوتر از ان پاسخ دهید یا همان را رد کنید»
تحیت نیکوتر من این بود که او را آزاد کنم.
*****
8- اهل تسنن روایت کرده اند که روزی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم از خانه عایشه بیرون آمد چون به در خانه فاطمه سلام الله علیها رسید صدای گریه حضرت حسین علیه السلام را شنید فرمود: ای فاطمه! مگذار حسین بگرید، که گریه او مرا به درد می آورد.
*****
9- اهل تسنن به طرق متعدده و نیز ابن شهر آشوب از حضرت رضا علیه السلام روایت کرده اند که روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: هر که می خواهد به محبوب ترین اهل زمین پیش اهل آسمان نظر کند به حضرت حسین علیه السلام بنگرد.
*****
10-  منهال گوید: سوگند به خدا مشاهده کردم که سر مبارک حضرت حسین علیه السلام بالای نیزه به زبانی گویا سوره کعف را قرائت می کرد تا به این آیه رسید:
«ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا»
آیا گمان کردی که اصحاب کهف و رقیم از آیات شگفت ما بوده اند؟
مردی گفت: به خدا سوگند! ای فرزند رسول خد سر مبارک تو تعجبّش بیشتر است.
*****
سحاب رحمت، تألیف عباس اسماعیلی یزدی

موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، گزیده ای از فضائل و معجزات امام حسین علیه السلام ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 10 آبان 1393برچسب:, | 16:56 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |

چكيده: محور اصلي اين مقاله خطبه هاي حضرت زينب (سلام الله عليها ) است كه در كوفه و شام بعد از واقعه ي عاشورا ايراد كرده است . زينب (س) در كوفه در ميان مردم و همچنين درمجلس ابن زياد و در شام در كاخ يزيد، چنان خطبه هايي ايراد مي كند كه تمام مخاطبين خود را در هم مي كوبد و كاري مي كند كه در طول تاريخ هر انسان آزاده اي از آنان به بدي ياد كند . در اين مجموعه به اين خطبه ها و آثار آنها و همچنين به مشخصات و خصوصيات اخلاقي و علمي آن حضرت اشاره شده است .  

حضرت زينب كبري (سلام الله عليها) دختر اميرالمومنين (عليه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) و كنيه اش ام كلثوم مي باشد. محيط خانواد گي او از لحاظ شرف ، فضيلت و انسانيت بي نظير است. در دامان پر مهر و آغوش گرم پد ر و مادر خود تربيت يافت و از لحاظ فضيلت و مردمي به سر حد كمال رسيد  از لحاظ تقوا و زهد و پاكدامني ، نمونه ي مادر گرامي خود فاطمه زهراست.1
ولادت او را با اختلاف نوشته اند ، بعضي پنجم جمادي الاول سال ششم هجرت در مدينه و بعضي ديگر در اوايل شعبان سال ششم هجرت دانسته اند. 2
تولدش در حيات پيغمبر خدا واقع شد . زني خردمند و با تدبير بود . همسر عبدالله بن جعفر و مادر چند فرزند است. در كربلا همراه برادرش حسين (عليه السلام) بود. پس از آن در لباس اسيري او را به دمشق و به مجلس يزيد بن معاويه بردند . زينب را عقيله ي بني هاشم مي نامند. در فصاحت و بلاغت و شجاعت ادبي ، بي نظير است. هنگامي كه سخن مي گفت ، گويي از زبان پدر ، ايراد سخن مي كرد. شاهد سخنوري او ، همان سخنراني اي است كه در مجلس يزيد ايراد كرد .3
كنيه ي آن حضرت ام كلثوم و ام عبدالله مي باشد ولي براي اين حضرت كنيه هاي مخصوصي است مثل : ام المصا يب ، ام الرزايا ، ام النوايب و امثال آن. و اما القاب آن حضرت بسيار است از آن جمله عقيله بني هاشم و عقيله الطالبيين و ديگر صديقه ي صغري چون مادرش صديقه ي كبري و پدرش اميرالمومنين صديق اكبر است و ديگر عصمت صغري كه اين ملكه ي عصمت را خدا به آن حضرت عطا كرده است ،  عصمتي كه شرط امامت است در آن حضرت وجود داشت و يكي ديگر از القاب آن حضرت وليه الله است.4 محل دفن آن حضرت را بعضي در مدينه و بعضي در شام و بعضي در مصر دانسته اند ،اكنون در شام ضريح مقدسي داردكه زيارتگاه شيعيان جهان است. 5 
1-بهشتي، احمد، زنان نامدار ، چاپ اول ، مركز چاپ و  نشر سازمان تبليغات اسلامي ، قم ، 1368 ،ص 50 .                    
2-محلاتي ، ذبيح‌الله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص 33 .
3-بهشتي، احمد، زنان نامدار ، چاپ اول ، مركز چاپ و  نشر سازمان تبليغات اسلامي ، قم ، 1368 ،ص51 .
5-بهشتي، احمد، زنان نامدار ، چاپ اول ، مركز چاپ و  نشر سازمان تبليغات اسلامي ، قم ، 1368 ،ص56 .
4-محلاتي ، ذبيح‌الله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص47-46 . 
علم و دانش زينب كبري:
فريد‌وجدي در دايرة‌المعارف در ذيل لغت نوين مي‌نويسد:« زينب بنت‌علي‌بن‌الي‌طالب عليه السلام از زنان فاضله روزگار است و عقيله جليله بني هاشم است كه با برادرش حسين بن علي در واقعه كربلا حضور داشته است».1
نيشابوري در رساله‌علويه مي‌گويد: زينب (س) دختر علي عليه السلام در فصاحت و بلاغت و زهد و عبادت مانند پدرو مادرش بود.  زينب از طفوليت داراي علم و كمال بود و از كوچكي شرح صدر داشته و در مكتب رسالت و امامت و عصمت و طهارت از منبع علوم و دانش سيراب گشته، البته كسي كه در مهد علم تربيت شده باشد و در باب علم علوي معتكف باشد و در تمامي عمر در پيشگاه دو پيشواي بزرگ كه سادات اهل بهشت هستند پرورش يافته بايد چنين باشد.
شيخ جعفر نقدي مي‌گويد: البته علم و دانش زينب، مانند دانش ساير صنوف بشري نيست كه از طريق اكتساب و تحصيل باشد بلكه از منبع علوم غيبي نبوت و باب علم و دانش امامت سيراب گشته، كه معلمين مادي جهان را بدان راهي نيست، اخذ علم و دانش نموده است و داراي نيرويي بوده است كه توانسته از منبع علوم غيبي سرچشمه بگيرد و از پيشگاه جد، پدر و دو برادر والاگهر خود علم و تربيت فراگيرد.
او داراي قدرت بيان و فصاحت و بلاغت و علم وعمل مي باشد. فاضل دربندي نقل كرده است كه حضرت زينب (س) علم منايا و بلايا را از پدر بزرگوارش فراگرفته و مانند جمعي از اصحاب مثل سلمان، ابوذر و بعضي از تابعين مثل: رشيد‌هجري، ميثم تمار، داراي اسرار بوده كه خطبه او در مجلس يزيد، شاهد اين گواه است. و همچنين دربندي  مي‌گويد: حضرت سجاد فرموده است:( يا عمة انت بحمدالله عالمه غير معلمه و فهمه غير مفهمه) ، بهترين دليل اين مدعي است.
جزائري در خصايص زينبيه ص 27 مي‌نويسد كه در زماني كه اميرالمومنين (ع) در كوفه بودند آن مكرمه مجلس درسي در منزل خود داشته كه براي زنها تفسير قرآن بيان مي‌فرمودند.2

1-محلاتي ، ذبيح‌الله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص51 .
2- همان ، ص 52 -57 .

روحيه و شخصيت آن حضرت:
     علاقه حضرت زينب به برادرش حسين بسيار بود. وقتي كه امام حسين عازم سفر عراق شد، زينب از شوهرش عبدالله‌بن جعفر اجازه گرفت كه برادرش را همراهي كند و در ركاب او باشد عبدالله بحسب شرطي كه در ضمن عقد، حضرت امير به عبدالله فرمود كه هرگاه زينب بخواهد با حسين سفر برود او را مانع نشود از اين رو عبدالله به او اجازه داد و او هم خود را مهياي سفر كرد. در روز دوم محرم سال 61 هجرت همراه برادرش حسين عليه السلام و ديگر اهل بيت وارد زمين كربلا زينب (ع) دو فرزندش محمد و عون را با خود به كربلا آورده بود و اين دو نوجوان در راه حسين (ع) به شهادت رسيدند. او با اينكه دو پسرش ، برادرانش و بسياري از نزديكانش شهيد شدند ، چون كوهي استوار، در برابر حوادث ايستادگي كرد، اگر گريه مي‌كرد گريه‌اش فرياد بر ضدظلم بود، فرياد بيداري بود، پيام آور خون شهيدان بودكه در برابر ابن زياد كوبنده مي‌گويد:" ما رايت الاّ خيراً" . آنچه ديدم، سعادت بود، ما در راه خدا هرچه در سختي قرار بگيريم ، براي ما كرامت و شرافت است.2
در حماسه حسيني آن كسي كه بيش از همه اين درس را آموخت و بيش از همه اين پرتو حسيني بر روح مقدس او تابيد، خواهر بزرگوارش زينب (س) بود. زينب بعد از كربلا با زينب قبل از كربلا متفاوت است. يعني زينب بعد از كربلا  شخصيت و عظمت بيشتري دارد.3
ويژگي هاي او در ماجراي كربلا بسيار است مهمترين ويژگي او را مي‌توان در سه چيز خلاصه كرد:
اول اينكه تا برادرش حسين بود يگانه حامي او بود و بعد از او از حجت خدا امام سجاد(ع) سرپرستي و حمايت كردو در چندين مورد نگذاشت او رابه قتل برسانند، خود را سپر او كرد، و اين چنين درس حمايت از مقام رهبري اسلامي را به جهانيان آموخت. دوم اينكه او سرپرست يتيمان و بانوان بي سرپرست بود، پناه و تسلي خاطر آنها بودو تا آخرين حد توان از آنها حمايت مي كرد. سوم ،اين كه او پيام آور خون شهيدان بود، در كوفه و در مدينه و درهرجا كه فرصت بدست مي‌‌آورد ، از شهيدان مي‌گفت و هدف حسين (ع) را روشن مي‌كرد، و مردم را بيدار مي‌نمود، خطبه غراي او در كوفه و شام، يزيد را به لرزه انداخت و او را با كوبنده ترين مطالب در برابر جمعيت محكوم ساخت.4
1-محلاتي ، ذبيح‌الله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص 76 – 77 .
2-محمدي، محمد، امام حسين خورشيد انقلاب ، انتشارات پيام آزادي تهران ، 1364، ص 206 .
3- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني  ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 52 .
4- محمدي، محمد، امام حسين خورشيد انقلاب ، انتشارات پيام آزادي تهران ، 1364، ص 205 .
هنگامي كه روز عاشورا سپري مي‌شد و زينب، حسين عليه السلام را با آن روحيه قوي و نيرومند و با آن دستور العمل ها مي‌بيند، زينب ديگري مي‌شود كه ديگر احدي در مقابل او كوچكترين شخصيتي ندارد. امام زين‌العابدين عليه السلام فرمود: ما دوازده نفر بوديم و تمامي ما دوازده نفر را به يك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوي من و سرديگر آن به بازوي عمه‌ام زينب بسته بود. تاريخ مي‌گويد ورود اسرا به شام دوم ماه صفربوده است بنابراين 22 روز از اسارت زينب گذشته است با اين حال او را وارد مجلس يزيد بن معاويه مي‌كنند. يزيدي كه براي او بارگاه مجللي بود كه هركس با ديدن آن بارگاه و آن خدم و حشم و طنطنه و دبدبه، خودش را مي‌باخت، در چنين شرايطي اسرا را وارد كردند.
همچنين زينب اسير، رنج ديده و رنج كشيده، در همان محضر موجي در روحش پيدا شد و چنان موجي در جمعيت ايجاد كرد كه يزيد معروف به فصاحت و بلاغت را لال كرد. زينب با صداي بلند فرياد مي‌زند:" اي يزيد تو خيال مي كني اينكه امروز ما را اسير كرده‌اي و تمام اقطار زمين را بر ما گرفته‌اي و ما در مشت نوكرهاي تو هستيم، يك نعمت و موهبتي از طرف خداوند برتوست؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسيار كوچك و حقير و بسيار پست هستي و من براي تو يك ذره هم شخصيت قائل نيستم."
در اينجا مي‌توان گفت، اينها مردمي هستند كه بجز ايمان و شخصيت روحي و معنوي همه چيزشان را از دست داده‌اند. آن وقت شخصيتي مانند شخصيت زينب چنين حماسه اي بيافريند كه درشام انقلاب به وجود‌بياورد؟ همان طور كه انقلاب هم به وجود آورد. يزيد مجبور شد در همان شام روش خود را عوض كند و اسرا را محترمانه به مدينه بفرستد، بعد تبري كند و بگويد: خدا لعنت كند ابن زياد را، من چنين دستوري نداده بودم ، او از پيش خود اين كار را كرد.
زينب به گفته هاي كوبنده‌اش ادامه مي‌دهد و چنان خطبه‌اي در آن مجلس مي‌خواند كه يزيد لال و ساكت باقي مي ‌ماند. و براي اينكه دل زينب را آتش بزند با عصاي خيزران خود به لب ودندان ابا عبدالله اشاره مي كند.1
زينب در روز عاشورا:
سرانجام روز ايثار ،روز فداكاري ،روز بي‌نظير عشق‌بازي ، روز جرقه نور برضد باطل، روز فراموش نشدني عاشوراي خونين و روز غلبه خون بر شمشير فرارسيد. سيد بن طاوس مي‌نويسد: امام حسين عليه السلام لشكر را به جنگ طلبيد ،
1-مطهري، مرتضي، حماسه حسيني  ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 52-54 .
هركس كه در مقابل آن حضرت قرار مي‌گرفت امام او رابه قتل مي‌رسانيدو مي‌فرمود: شهيد شدن از زير بار ننگ رفتن سزاوارتر و زير بار ننگ رفتن از داخل شدن درجهنم شايسته تراست.1
امام همچنان مشغول جهاد بود تا اينكه لشكر بين آن حضرت و خيمه‌هايش حائل شدند آن بزرگوار فرياد زد: "اي تابعين آل ابوسفيان ! واي برشما! اگر دين نداريد و از روز معاد نمي‌ترسيد پس لااقل در دنياي خود آزاد مرد باشيد. در همين موقع بود كه ضعف بر امام حسين غلبه يافت، توقف كرد كه لحظه‌اي استراحت نمايد، در همان موقع كه ايستاده بود سنگي از طرف دشمن به پيشاني مباركش اصابت كرد و خون جاري شد. شيخ مفيد در كتاب ارشاد از حميدبن مسلم روايت مي‌كند كه گفت : موقعي كه شمربن ذي‌الجوشن شجاعت و دلاوري امام حسين را ديد، كمان داران را امر كرد تا امام حسين را تير باران كنند تير اندازان بدن مقدس آن حضرت را هدف تير قرار دادند، آن قدر تير به بند مبارك امام حسين اصابت كرد كه امام دست از جنگ كشيد در همين موقع بود كه حضرت زينب كبري بر در خيمه قرار گرفت، عمربن‌سعد را مخاطب قرار داد و فرمود: واي برتو اي عمر! آيا جا دارد كه امام حسين كشته شود و تو استاده به آن نگاه كني؟! عمر جوابي به زينب نداد. و طبق روايت طبري اشك عمر بصورتش جاري شد و صورت خود را از زينب برگردانيد.2
زينب هنگامي كه سنگدلي عمر را ديد خطاب به لشكريان فرمود: واي بر شما مگر در اين همه لشكر يك تن مسلمان نيست؟ كسي جواب نداد.3
ناسخ تواريخ مي‌نويسد: در آخرين لحظات عمر امام حسين (ع) شمربن ذي‌الجوشن گفت: هيچكس براي كشتن حسين از من سزاوارتر نيست ، شمشير را برگرفت و بالاي سينه اما حسين جاي گرفت. امام چشم بگشود و بر شمر نظر كرد، نه حيا نمود و نه بيمناك شد. به حسين گفت: من از آن افرادي نيستم كه از كشتن تو منصرف شوم.4
در طراز المذهب از كتاب انوارالشهاده نقل شده كه در آن حال كه شمر ملعون برفراز سر امام ايستاده بود، زينب و ساير زنان با حالتي پريشان وارد قتلگاه شدند. آنگاه زينب به آن خبيث روي كرد و فرمود اي ظالم مرا بگذار تا بدن مباركش را از آفتاب بپوشانم شمر بر اين سوز و محنت رحمي نياورد و زينب را با كعب نيزه از آن بدن مطهر دور كرد. زينب صدا را به ناله بلند كرد، امام چون ناله خواهر را شنيد چشم باز كرد و فرمود اي خواهر دست اطفال مرا
1-نجفي، محمد جواد ، ستارگان درخشان ، ج 5، كتاب فروشي اسلاميه ،‌تهران 1362 ، ص 173 .
2-همان، ص 177 -179 .
3-محلاتي ، ذبيح‌الله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص100 .
4-نجفي، محمد جواد ، ستارگان درخشان ، ج 5، كتاب فروشي اسلاميه ،‌تهران 1362 ، ص 180
بگير و به خيمه باز گرد كه مرا در زير شمشير ننگري.1
 اسرا بعد از واقعه عاشورا:
سرانجام ،آن امام عزيز را به شهادت مي‌رساند. بعد از شهادت امام حسين، لشكر كفار خيمه ها را به آتش كشيدند و زنان و كودكان را به اسارت گرفتند. از عصر عاشورا زينب تجلي مي‌كند، ازآن به بعد به او واگذار مي‌شود. رئيس قافله اوست چون يگانه مرد زين العابدين عليه السلام است كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلي پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ كس نبايد باقي بماند، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند ولي بعد خودشان گفتند: اين خودش مي‌ميرد. و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت خدايي بود كه حضرت امام زين‌العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن‌علي باقي بماند. يكي از كارهاي زينب پرستاري از او بود. درعصر روز يازدهم اسرا را آوردند. اهل بيت خواهشي كردند كه پذيرفته شد آن خواهش اين بود كه گفتند: شما را به خدا حالا كه ما را ازاين جا مي‌بريد، مارا از قتلگاه حسين عبوربدهيد براي اينكه مي‌خواهم براي آخرين بار با عزيزانمان  خدا حافظي كرده باشيم. وقتي كه به قتلگاه رسيدند همه بي اختيار خودشان را از روي مركبها به روي زمين انداختند. زينب خودش را به بدن مقدس اباعبدلله مي‌رساند او را با وضعي مي‌بيند كه تا آن وقت هرگز نديده بود، بدني مي‌بيند بي سرو بي لباس، با اين بدن معاشقه مي‌كند، آنچنان دلسوز ناله كرد كه اشك دشمن جاري شدو دوست و دشمن به گريه در آمدند.2
اين كودكان و زنان داغ ديده هرچند در صورت اسيران بي‌پناه اكنون به سوي كوفه و شام در حركتند، اما در واقع آنها سازمان تبليغ حسين اند و سرنوشت نهضت اكنون به دست آنها سپرده شده است.3                                                  اين وظيفه آنهاست كه حكومت يزيد را در برابر اجتماع و ملت به محاكمه بكشند و‌آشكارا محكوميت و رسوايي و ننگ آن را ثابت كنند. آنها هستند كه بايد صورت واقعي و ماهيت فاجعه طف را از دستبرد و تحريف حكومت حفظ كنند و با همان قداست و عظمت آن را در برابر نسلهاي اسلامي قرار دهند. آنها دستگاه‌هاي ضبط حسين‌اند و بايد نداهاي روح بخش امام را با همان سوزو گداز و جذابيت خاص آن به گوش انسانها و ملتها برسانند. حادثه دردناك كربلا هرچند كافي است كه به تنهايي شديدترين خشم و نفرت خلق را عليه دودمان آل‌اميه سخت تحريك كند و پاك ترين احساسات و عواطف امت را به سوي حسين و خاندان عزيزش معطوف دارد، اما خطري بزرگ كه به سختي آن را تهديد مي‌كند امكان تحريف آن به وسيله دستگاه حكومت است. اين جا تنها كاروان اسيرانند كه مي‌توانند آن
1-محلاتي ، ذبيح‌الله، رياحين الشريعة ، جلد سوم ، چاپ پنجم ، دار الكتب الاسلاميه ، تهران ، 1368 ، ص103 .
2- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني  ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 409 .
3- هاشمي نژاد ، شهيد سيد عبدالكريم ، درسي كه حسين به انسانها آموخت ، انتشارات آستان قدس رضوي، 1383 ،ص 196 .
 تهديد را خنثي كنند و اجازه چنين خيانتي را به آنها ندهند. اسراي اهل بيت توانستند با استفاده از فرصتهاي مناسب اجتماع اسلامي را از هدف مقدس سالارشهيدان آگاه سازند و از اين راه آن نهضت خونين را به ثمر برسانند كه در اين بين نقش زينب ازهمه پر رنگ تر بود.1  
ورود اهل بيت امام حسين به كوفه:
اسرا را حركت دادند و بردند در حالي كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است. سرهاي مقدس را قبلاً بريده بودند، تقريبا دوساعت بعد از طلوع آفتاب در حالي كه اسرا را وارد كوفه مي‌كردند دستور دادند سرهاي مقدس را به استقبال آنها ببرند كه بايكديگر بيايند.2 ابن سعد اسيران را آورد و چون نزديك كوفه رسيد مردم كوفه به تماشاي آنها جمع شدند. راوي مي‌گويد: زني از كوفيان از پشت بام سر به زير آورد و گفت: شما از كدام اسيرانيد؟ گفتند: اسيران آل محمد عليهم السلام. آن زن پايين رفت و رو لباسي و كمر پوش و روبند جمع آوري كرد و به آنها داد تا خود را بپوشانند.3
خطبه حضرت زينب براي مردم كوفه و نتيجه آن:
حذام بن ستير اسدي گفت: چون علي‌بن الحسين را در حال بيماري با زنان از كربلا به كوفه آوردند، زنان كوفه گريبان دريدند و شيون بلند كردند و مردان هم با آنها گريستند. زينب دخترعلي عليه السلام اشاره كرد تا مردم خاموش شوند.4  نفسها در سينه‌ها برگشت و زنگها خاموش شدند و پس از ستايش خدا و صلوات بر رسول خدا (ص) گفت:  اي اهل كوفه، اي اهل لاف زدن و پيمان گسستن و عقب كشيدن، گريه‌هاتان نيارامد و ناله‌هاتان فروننشيند، همانا مثل شما مثل زني است كه رشته محكم خود را واتابد شما پيمان خود را وسيله دغلي ساختيد، جز لاف وخودبيني و گزاف و دروغ در شما چيزي نيست، چه بد براي خود پيش آورديد كه خدا بر شما خشم كرد ودر عذاب ابد جا گرفتيد، براي پدرم گريه كنيد؟! آري به خدا بايد گريه كنيد زيرا شما را همان گريه شايسته است، پُر بگرييد و كم بخنديد كه چنان آلوده ننگ و گرفتار رسوايي آن هستيد كه هرگز نتوان آن راشست. چگونه خون زاده نبوت ومعدن رسالت از خود بزداييد كه سيد جوانان اهل بهشت و ستاد نبرد ، پناه‌گاه جمع شما بود ، براي شما جايگاه آرامش وسازش بود، درد شما را درمان مي‌كرد و از پيش آمدهاي بد، شما را نگهداري مي‌كرد، در ستيزه جويي باهم به او
1- هاشمي نژاد ، شهيد سيد عبدالكريم ، درسي كه حسين به انسانها آموخت ، انتشارات آستان قدس رضوي، 1383 ،ص 197 .
2-- مطهري، مرتضي، حماسه حسيني  ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص 410 .
3- قمي ، شيخ عباس ، در كربلا چه گذشت ، چاپ بيست و سوم ، انتشارات مسجد جمكران ، قم ، 1386 ، ص354 .
4- همان ، ص 355 .
مراجعه مي‌كرديد. اوچراغ راه شما بود، چه بد براي خود پيش آورديد و چه بد باري براي قيامت خود به دوش گرفتيد. در خشم خدا جا گرفتيد و سكه خواري و گدايي بر جبين شما زدند. واي برشما! مي‌دانيد چه جگر گوشه‌اي را از محمد(ص) پاره كرديد؟ و چه پيماني از او شكستيد؟خاندان گرامي او را به بازار آورديد؟ و چه پرده حرمتي از او دريديد؟ و چه خوني از او ريختيد؟ چه ناهنجاري آورديد كه بسا آسمان ها از هم فروريزد و زمين بپاشد و كوه‌ها با خاك يكسان شود. مهلت، شما را سبك سر نكند، زيرا كسي براي خداي عزّوجلّ پيش دستي نتواند و خون خواهي از او فوت نشود.نه هرگز! پروردگارت براي ما و آنان در كمين است.1                                                                          دختر اميرالمومنين اين خطابه گرم و آتشين را ايراد كرد و درحالي كه مصائب كربلا سخت اورا رنج مي‌داد و اكنون هم در حال اسارت است بشيربن حزيم اسدي مي‌گويد: به خدا قسم من زني را در نهايت عفت و حيا نديدم كه بهتر از زينب سخن بگويد، آن گونه خطابه‌اي خواند كه گويا اين كلمات از زبان علي‌بن ابي‌طالب شنيده مي‌شود.2
در كوفه كه بيست سال پيش علي عليه السلام خليفه بود، حدود پنج سال خلافت خود خطابه هاي زيادي خوانده بود. هنوز در ميان مردم خطبه خواندن علي(ع) ضرب المثل بود. راوي مي‌گويد: گويي سخن علي از دهان زينب مي‌ريزد مي‌گويد وقتي حرف هاي زينب تمام شد، مردم را ديدم كه همه انگشتانشان را به دهان گرفته و مي‌گزيدند.3          اين خطبه كه در برابر دشمنان خونخوار از حنجره زني اسيرو گرفتار بيرون آمده است، اگر از سرداري نيرومند و امپراطوري ارجمند هم بود مايه بسي شگفت و خيره كننده خطيبان زيردست بود، آن را جز با كرامات مقام شامخ ولايت زينب (س) نتوان توجيه كرد. در قسمت اول خطبه، سوء تاثير حكومت ستمكار معاويه را در مردم تشريح كرده و فرموده است چون حكومت ناحق و زور با نيروي خود بربشر  مسلط شود چگونه سيرت فرشته مآب او را دگرگون سازد و اين انسان شريف را در منجلاب اخلاق فاسد سرنگون كند، خرد و ايمان او را بدزدد و او را در برابر انجام خدمت‌هاي نارواي خود به بادآفرين گيرد و لاف زن كند. بيرونش چون سيم پاك، درخشان و درونش چون مردار گنديده و بدبواست.4
شيون و افسوس زينب، نه از اين است كه برادران خود را از دست داده و به اسارت افتاده، بلكه او در يك موج بي پايان، تاسف برحال ملت اسلامي و مردم كوفه گرفتار است مي‌نگرد، كه با كشتن حسين وضع عالم اسلامي به كجا كشيده شده است و كاخ عدالت عمومي فروريخته ، ديگر اين مردم روي آسايش نخواهند ديد و از فيوضات معنويه
1-قمي ، شيخ عباس ، در كربلا چه گذشت ، چاپ بيست و سوم ، انتشارات مسجد جمكران ، قم ، 1386 ، ص 355 .
2- هاشمي نژاد ، شهيد سيد عبدالكريم ، درسي كه حسين به انسانها آموخت ، انتشارات آستان قدس رضوي، 1383 ،ص 204 .
3 -مطهري، مرتضي، حماسه حسيني  ، چاپ چهل و هشتم ، انتشارات صدرا ، تهران ، 1384 ، ص411 .
4-قمي ، شيخ عباس ، در كربلا چه گذشت ، چاپ بيست و سوم ، انتشارات مسجد جمكران ، قم ، 1386 ، ص 257 .
 دين نتوانند بهره مند شوند و تا هميشه خود و نسل خود را آلوده و ننگين و گرفتار كرده‌اند.1 زينب دراين گفتار، مردم خفته كوفه را بيدار كرد، مردمي كه با افسون‌گريهاي حكومت، گويا در خواب مرگباري فرورفته و نمي‌دانستند چه جنايت بزرگي را فرزند معاويه با دست آنان انجام داد، جنايتي كه بنا به گفته زينب ننگ و عار آن محو شدني نيست و داغ رسوايي آن پاك نخواهد گشت. سخنان زينب مانند صيحه‌اي بود آسماني، كه محيط كوفه را يكباره فراگرفت و در آن اثر عميق و جانسوزي گذاشت. دختر اميرالمومنين فاجعه دردناك كربلا را كه با دست همان مردم بي فضيلت انجام يافته بود، بي پرده و سوزناك بيان نمود و آنها را بر انجام آن سخت نكوهش و توبيخ كرد.2
زينب كبري با اين منطق آتشين و پرمعناي خود، انقلاب را آغاز كرد و اول نتيجه‌اي كه گرفت اين بود كه خاندان نبوت را از خطر بزرگي كه آنها را تهديد مي‌كرد نجات داد. زيرا در هرآني ممكن بود پسر زياد فرمان قتل آنها را صادر كند و يا ذراري رسول را به بردگي گيرد وبه بازارهاي دوردست كفار بفرستد، تافروش روند و تارو مار گردند. ولي زينب چنان ماهرانه و موثر نطق كرد كه مردم كوفه را فرسنگها از حكومت بدبنياد اولاد زياد عقب راند.  3
زينب كبري با كلمات ملكوتي خود حقايق تلخ عاشورا را بي پرده بيان داشت تا حكومت زاده‌ي زياد نتواند آن را تحريف كند و ماهيت قضيه را دگرگون سازد. گفتار زينب چنان اثر عميقي در كوفه به جاي گذاشت كه بالاخره توانست با دست همان مردم از كار گزاران و شركت كنندگان در حادثه خونين طف به بدترين صورت انتقام بگيرد. كوفيان خفته را بيدار ساخت به طوري كه خشم و غضب آن شهر را عليه عبيد الله بن زياد و يارانش را برانگيخت خشمي كه ديگر آرام نشد تا هنگامي كه همان مردم تحت لواي مختار گرد آمدند و به خاطر خون‌خواهي حسين عليه السلام دست به شورشي مقدس و انساني زدند شورشي كه موج سهمگين و مرگبار آن فرزند زياد و همه‌ي شركت كنندگان در جنايت كربلا را فرا گرفت و آنها را به دردناك ترين وجه به دست انتقام سپرد. انقلاب خونين و سهمگين كه كوفه به راهبري مختار و سليمان بن صرد عليه اين دستگاه به وجود آورد، چيزي جز يك ثمره ي شيرين براي خطبه‌ي آتشين و گرم زينب نبوده است.


موضوعات مرتبط: ویژه نامه محرم ، بندی از آثار خطبه ی حضرت زینب بعد از کربلا ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 3 آبان 1393برچسب:, | 22:33 | نویسنده : یک دل سیر شوق ثامن الحججی |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.